ویکی‌نبشته fawikisource https://fa.wikisource.org/wiki/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C MediaWiki 1.42.0-wmf.25 first-letter مدیا ویژه بحث کاربر بحث کاربر ویکی‌نبشته بحث ویکی‌نبشته پرونده بحث پرونده مدیاویکی بحث مدیاویکی الگو بحث الگو راهنما بحث راهنما رده بحث رده درگاه بحث درگاه پدیدآورنده بحث پدیدآورنده برگه گفتگوی برگه فهرست گفتگوی فهرست TimedText TimedText talk پودمان بحث پودمان برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۶ 104 64465 207313 196594 2024-04-06T14:43:08Z Darafsh 3597 /* هم‌سنجی‌شده */ proofread-page text/x-wiki <noinclude><pagequality level="4" user="Darafsh" />{{و|{{کوچکتر|مردی که نفسش را کشت}}}}</noinclude>میکرد و میگفت: این خیالات بجز اینکه در زندگی انسان را عقب بیندازد و جوانی را بیخود از دست بدهد فایدهٔ دیگری ندارد. ولی میرزا حسینعلی توی دلش بحرفهای او میخندید، فکر او را مادی و کوچک میپنداشت و برعکس در تصمیم خودش بیشتر لجوج میشد. و بواسطهٔ همین اختلاف‌نظر، بعد از مرگ پدرش از هم جدا شدند. چیزیکه دوباره فکر او را قوت داد این بود که در مسافرت اخیرش به کرمان به درویشی برخورد که پس از مصاحباتی حرف میرزا عبدالله معلمشان را تأیید کرد و باو وعده داد که هرگاه در تصوف کار بکند و بخودش ریاضت بدهد بمدارج عالیه خواهد رسید. این شد که پنج سال بود میرزا حسینعلی کنج انزوا گزیده و در را برروی خویش و آشنا بسته، مجرد زندگی مینمود و پس از فراغت از معلمی قسمت عمدهٔ کار و ریاضت او در خانه‌اش شروع میشد. خانهٔ او کوچک و پاکیزه بود مثل تخم مرغ. یک ننه‌آشپز پیر و یک خانه‌شاگرد داشت. از در که وارد میشد لباسش را با احتیاط در میاورد، به چوب‌رختی آویزان میکرد، لبادهٔ خاکستری‌رنگی میپوشید، و در کتابخانه‌اش میرفت. برای کتابخانه‌اش بزرگترین اطاق خانه را اختصاص داده بود. گوشهٔ آن پهلوی پنجره یک دشت سفید افتاده بود، رویش دو متکا، جلو آن یک میز کوتاه، روی آن چند جلد کتاب، با یک بسته کاغذ و قلم و دوات گذاشته شده بود. کتابهای روی میز جلد هایش کارکرده بود و باقی کتابها بدون قفسه‌بندی در طاقچه‌های اطاق روی هم چیده شده بود {{ته}}<noinclude>{{سصم||–۱۳۳–|}}</noinclude> 3haab4jsg9hivj8g94p9wm9z38073t1 برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۷ 104 64466 207314 196595 2024-04-06T14:43:30Z Darafsh 3597 /* هم‌سنجی‌شده */ proofread-page text/x-wiki <noinclude><pagequality level="4" user="Darafsh" />{{و|{{کوچکتر|سه قطره خون}}}}</noinclude>موضوع این کتابها عرفان و فلسفهٔ قدیم و تصوف بود، تنها تفریح و سرگرمی او خواندن همین کتابها بود، که تا نصف‌شب جلو چراغ نفتی پشت میز آنها را زیر و رو میکرد و میخواند. پیش خودش تفسیر میکرد و آنچه که بنظرش مشکل یا مشکوک میآمد خارج‌نویس مینمود تا بعد با شیخ ابوالفضل سر هرکدام مباحثه بکند. نه اینکه میرزا حسینعلی از دانستن معنی آنها عاجز بود، بلکه او بسیاری از عوالم روحی و فلسفی را طی کرده بود و خیلی بهتر از شیخ ابوالفضل به افکار موشکاف و به نکات خیلی دقیق بعضی اشعار صوفیان پی میبرد، آنها را در خودش حس میکرد و یک دنیای ماوراء دنیای مادی در فکر خودش ایجاد کرده بود و همین سبب خودپسندی او شده بود ـ چون او خودش را برتر از سایر مردم میدانست و باین برتری خود اطمینان کامل داشت. میرزا حسینعلی میدانست که یک سر و رمزی در دنیا وجود دارد که صوفیان بزرگ به آن پی برده‌اند و این مطلب هم برای او آشکار بود که برای شروع محتاج مرشد است یا کسی که او را رهنمایی بکند، همانطوریکه شیخ عبدالله باو گفته بود و در کتابها خوانده بود که «چون سالک را در بدایت حال خاطر در تفرقه است، باید صورت پیر را در نظر بگیرد که جمعیت خاطر بهمرسد.» این شد که پس از جستجوی زیاد شیخ ابوالفضل را پیدا کرد، اگرچه موافق سلیقهٔ او نبود و بجز حکم دادن جیز دیگری نمیدانست و بهر مطلب مشکلی که بر میخورد مثل اینکه با بچه رفتار بکنند، میگفت هنوز زود است بعد شرح خواهیم داد و بالاخره شیخ ابوالفضل تنها چیزیکه باو توصیه کرد کشتن نفس بود،<noinclude> {{سصم||–۱۳۴–|}}</noinclude> sdb9bxq3mrf7y62a5nhcphhltuiqieh برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۸ 104 64467 207315 196596 2024-04-06T14:44:22Z Darafsh 3597 /* هم‌سنجی‌شده */ proofread-page text/x-wiki <noinclude><pagequality level="4" user="Darafsh" />{{و|{{کوچکتر|مردی که نفسش را کشت}}}}</noinclude>اینکار را مقدم بر همه میدانست. یعنی بوسیلهٔ ریاضت بر نفس اماره غلبه کند، و شرح مبسوطی خطابه‌مانند پر از احادیث و اشعار که در مقام کشتن نفس حاضر کرده بود برای او خواند. از آن جمله این حدیث که «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» یعنی «دشمن‌ترین دشمن تو خود تست که در درون تست» و این حدیث دیگر که: «جهادک فی هواک» چنانکه اوحدی گوید: «هرکه او نفس کشت غازی بود.» و باز درین شعر: «نفس اگر شوخ شد خلافش کن تیغ جهل است در غلافش کن.» و این شعر دیگر: «نفس خود را بکش نبرد اینست، منتهای کمال مرد اینست.» از جمله چیزهایی که شیخ ابوالفضل در ضمن موعظه خودش گفته بود این بود. «که سالک مسلک عرفان باید مال‌ومنال و جاه‌وجلال و قدرت‌ و حشمت را خوار شمارد، که اعظم دولتها و لذتها همانا مطیع کردن نفس است. چنانکه مکتبی گوید: «گر تو بر نفس خود شکست آری، دولت جاودان بدست آری.» «و بدان ای رفیق طریق که اگر یکبار بهوای نفس تن فریفته شوی قدم در وادی هلاک نهاده باشی چنانکه سنائی فرماید: {{ته}}<noinclude>{{سصم||–۱۳۵–|}}</noinclude> 0jdba5m2owin0ngw060j2l1qesw0ob4 برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۹ 104 64468 207316 196597 2024-04-06T14:44:46Z Darafsh 3597 /* هم‌سنجی‌شده */ proofread-page text/x-wiki <noinclude><pagequality level="4" user="Darafsh" />{{و|{{کوچکتر|سه قطره خون}}}}</noinclude>«نفس تا رنجور داری چاکر درگاه تست، باز چون میریش دادی، کم کند چون تو هزار.» و نیز شیخ سعدی گوید: «مراد هرکه برآری مطیع امر تو شد. خلاف نفس، که فرمان دهد چو یافت مراد.» «و مشایخ طریقت نفس را سگی خوانده‌اند درنده که بزنجیر ریاضت مقید باید داشت، و مدام از رها شدن او برحذر باید بود. ولی سالک نباید که بخود غره شود و راز نهان را با مردم نادان بمیان آرد بلکه لازم باشد که در هر مشکلی با مرشد خود مشورت نماید. چنانکه خواجه حافظ علیه‌الرحمه میفرماید: «گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.» میرزا حسینعلی از قدیم تمایل مخصوصی بفلسفهٔ هندی و ریاضت داشت و آرزو میکرد برای تکمیل معلومات خودش به هندوستان برود و نزد جوکیان و ماهاتماها مشرف شده اسرار آنها را فرا بگیرد. این بود که از این پیشنهاد هیچ تعجب نکرد، بلکه برعکس آنرا با ایمان کامل استقبال نمود، و همان روز که بخانه برگشت از مثنوی خطی فال گرفت. اتفاقاً این اشعار آمد: «نفس بی‌عهد است، زانرو کشتنی است. او دنی و قبله‌گاه او دنی است. نفسها را لایق است این انجمن، {{ته}}<noinclude>{{سصم||–۱۳۶–|}}</noinclude> kuv5575ijaekwzco8z3hg4rk5h0k7ar