بحث:من او
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
منِ او ، رمان نیست یک زندگی است. من با خواندن من او با علی فتاح زندگی کردم. اصلا خود علی فتاح شدم . با کریم اسکندر فتاح رفیق بازی کردم همان که گودی و غیر گودی بر نمی دارد. عاشق مهتاب شدم. با مهتاب گریه کردم. درویش مصطفا را ، باب جون را ، مریم و مامانی را ، اتاق های زاویه ی خانه ی طایفه ی فتاح را ، حوض وسط حیاط و درخت تنهای انار که قبلا جفت بودند و یکی شان خشک شد ، قالی خرسکی که ننه رویش غذا می خورد و آه دریانی دونبش روی آن نرفت و تا آخر قصه برای علی فتاح باقی ماند ، کارگرهای کوره و مش رحمان ، اسکندر و ننه و حتی تنها پسر باب جون فتاح را که توی قصه هیچ کس ندیدش ، دیدم. دستت درست علی فتاح عاشق. دستت درست درویش مصطفا که نفست حق بود. دستت درست آقا رضای امیرخانی که نوشتی این قصه ی تمام عشق و عاشقی کردن را. امیدوارم روزی تنها بازمانده ی طایفه ی فتاح را ببینم. او که فرزندش در وفاداری به قولی که هانی داده بود ، فتاح نامیده نمی شود. حکماً تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل آدم است. یا علی مددی.