بحث کاربر:Jahed

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

مقاله:

   "بررسي آرايه هاي تشبيه و مجاز در آثار داستاني علي اشرف  درويشيان"

نويسنده:مريم غفاري جاهد--parnyan ۰۷:۵۶, ۱۵ اکتبر ۲۰۰۶ (UTC)مهر ماه 1385 چكيده : آرايه هاي مجاز و تشبيه از جمله آرايه هاي بياني هستند كه علاوه بر فراهم آوردن موجبات زيبايي كلام ، در برخي موارد فهم انديشه هاي دروني نويسنده و گوينده را آسانتر مي كند . يكي از نويسندگاني كه به فراواني از اين دو آرايه استفاده مي كند ، علي اشرف درويشيان است . او با الهام از طبيعت اطراف خود و نوع زندگي شخصيت داستانهايش ، انديشه ي خود را توسط اسناد مجازي به طبيعت و مظاهر آن و يا از طريق تشبيه هاي نو وگاه غير ادبي به خواننده القا مي كند . مجازهاي به كاربرده شده در داستان هاي او دلايل متفاوتي دارد : نشان دادن فرهنگ اجتماعي گوينده ي جمله ، نشان دادن وضعيتي عاطفي ، نمايش وضعيت زندگي شخصيتهاي داستان ، بيان افكار سياسي و…. در قلمرو تشبيه نيز ، مشبه به ها غالباً بازندگي عادي افراد داستان در ارتباطند . اكثر تشبيه ها ، توضيحي است براي فهم بهتر خواننده از توصيف يك موقعيت يا حالت وبرخلاف استاندارد ادبي ، مشبه به ، برتر از مشبه نيست . تشبيهاتي كه او به كار مي برد بيشتر از نوع مركب است و نشان دهنده ي شغل يا نوع زندگي شخصيت داستان و نويسنده است .


كليد واژه ها : درويشیان ، مجاز ، استعاره ، تشبيه


  مقدمه :

" بیان مفاهیم هنری همیشه به طور حقیقی و صریح صورت نمی گیرد. بعضی از هنرمندان ، شیوه های استعمال غیر صریح و مجازی را بر صریح و حقیقی ترجیح می دهند . این شیوه های استعمال غیر صریح عبارتند از : نماد ، تمثیل ، استعاره ، قیاس ، طنز ، اغراق ، اطناب و مجاز مرسل ."( جمال میر صادقی ، عناصر داستان ، ص 76 ) این آرايه ها که یکی از شیوه های بیان مفاهیم هنری هستند، علاوه بر زيبايي كلام ، معمولأ براي فهم بهتر معاني مورد نظر گوينده بكار مي رود و هر نويسنده يا گوينده به دليلي خاص از آنها استفاده مي كند ،ضرب المثلها و كناياتي كه در مقطع زماني خاصي شكل گرفته و پس از آن براي معاني مشابه به كار رفته اند ، در فرهنگ مردم نفوذ كرده باقي مانده اند و ناخودآگاه به ادبيات چه شعر و چه نثر راه يافته اند .

   درويشيان از جمله نويسندگاني است كه در طيف وسيعي ، از مثل ها ،كنايه ها ،استعاره ها وتشبيه های محلي استفاده كرده است . آدم هاي داستان هاي او به دليل داشتن حافظه ي قوي، گويي انباري از اين آرايه ها را در ذهن دارند كه در موقع خود به كار مي برند و نويسنده نيز به نقل از آنها ، در مواقع مختلف واژه هاي زيبا و رسايي را كه مبيّن فرهنگ و انديشه ي جامعه ي زمان اوست مي نگارد و از اين كار چند منظور دارد . 1- نشان دادن شخصيت فردي كه در داستان حضور دارد و نمونه اي از افراد جامعه ي آن روزگار است . او شخصيت ها را توسط حرف هاي خودشان معرفي مي كند و هيچوقت داناي كل مطلق نيست حتي زماني كه داستان توسط داناي كل روايت مي شود؛ خواننده را وا مي دارد تا از لابلاي گفتگوي شخصيت ها آنها را بشناسد نه از نظر نويسنده .2- القاي فرهنگ اجتماعي و نحوه ي زندگي افراد در جامعه . 3- جان دادن به داستان و دور شدن از حالت خشك روايي .4- ايجاد فضاي طنز آميز براي فرار از تلخي برخي داستان ها كه در فضاي فقر و بيماري و غم شكل مي گيرد . 
 مجاز : 
 يكي از مواردي كه بسياردرنوشته هاي این نویسنده، به چشم مي خورد كاربرد مجازي برخي واژه ها و جملات است . طبق تعریف علمای بیان، مجاز ، کاربرد واژه در غیر ما وضع له می باشد.در مکالمات روزمره به طور طبیعی و نا خود آگاه بسیاری از واژه ها و جملات ، در جایی که برای آنها وضع نشده به کار می روند در اینگونه موارد معمولا فرهنگ بومی گوینده یا نویسنده تأثیر گذار است . اين نويسنده نیز بعلت زندگي در مناطق محروم و روستايي ، تركيبات و اصطلاحات خاص آنرا بكار مي برد . يكي ازاین موارد نشان دادن غير مستقيم «زمان» است . مثلأ براي بيان صبح خيلي زود كه هنوز هوا تاريك است ، مي گويد :
  (هنوز مرغ از لانه بيرون نيامده – سال هاي ابري ، ج 1 ، ص 253 )

خواننده به طور طبيعي بايد بداند مرغ زماني از لانه در مي آيد كه هوا روشن بشود؛ پس حالا هنوز هوا تاريك است يعني هواي گرگ و ميش صبح . در این جمله هیچ نشانه ای که ذهن را به طرف زمان معطوف کند وجود ندارد؛ اما گاهی جملۀ مجازی باقرینه ای همراه می شود:

  (شب است. ديگر كاه در كاهگل هاي ديوار ديده نمي شود .  همان  ص 383 )
   اين موارد نشان دهنده ي فرهنگ مردم و نحوه ي شناخت زمان ، در هنگامي است كه هنوز وابستگي به طبيعت از خانه ها رخت نبسته و وسايل پيشرفته چون ساعت و راديو و تلويزيون ، براي شناخت زمان وجود ندارد .
    نوع ديگر مجاز زماني كه در داستانهاي او به چشم مي خورد وقتي است كه هدف نويسنده نشان دادن فرهنگ نيست بلكه منظور ديگري دارد و آن برانگيختن احساسات خواننده والقاي احساس شخصيت داستان به خواننده است . مثلاً از زبان يك زنداني سياسي كه سال هاست زن و بچه اش را نديده است و حالا دارد با تنها درخت سيب داخل زندان درددل ميكند مي گويد :
 (چند بارديگر بايد سيب بدهي اي درخت تا من بچه هايم را ببينم – از ندارد تا دارا، مام حيدر، ص 235)                    
    و يا پسري كه سي سال پيش پدرش را از دست داده دارد با خودش فكر مي كند كه چه سال هاي طولاني سپري شده است.  نويسنده در اینجا با نگرشي نمادين مي گويد :
    (چنارها سي بار برگشان زرد شده تن عريانشان سي بار در برف و سرما لرزيد -   درشتي ، این لحظه ص21 )
    تأثير گذاري اين جملات خيلي بيشتر از وقتي است كه مستقيم واژه ي سال به كاررود. گذشته از تأثير برخواننده ، ايجاد تصويري از ايستادگي درخت درسي سال گذشته و مردي تنها كه كودكي خود را به ياد مي آورد در حالي كه درخت ها هم نهالي كوچك بوده اند ؛ مورد نظر است . سمبل ايستادگي درخت در مقابل سرما و عرياني وخزان و دوباره جوانه زدن در مقابل درهم شكستگي مرد قرار دارد واين از مواردي ا ست كه نويسنده سمبوليسم را با رئاليسم در هم مي آميزد .
   از ديگر مجازهاي مورد علاقه ي اين نويسنده ، نشان دادن حالت يا صفتي است براي واژه يا موقعيتي كه براي آن ساخته نشده است . كاربرد واژه ي« بو» در مواردي كه ربطي به حس شامه ندارد . مثلأ در توصيف حالت روستايياني رنج كشيده و بدبخت مي گويد: 
     (دست هاشان بوي رنج و نان ساجي مي دهد .  از ندارد تا دارا ، جيره ی روزانه  ص 263 )
    وقتي نان ساجي در كنار رنج قرار مي گيرد مي توان به راحتي فهميد كه دست هايي كه بوي نان مي دهد حتمأ خودش نان مي پزد و حتمأ كشاورزي هم مي كند و شايد گندم ها را هم آرد مي كند پس دست هايش زمخت ورنجور است . با چند واسطه مي توان به منظور نويسنده پی برد . رنج را از دست هاي زمخت و چروكيده مي توان فهميد اما بوي نان ساجي ، هدايت كننده ي اين تصورات است . در جاي ديگر براي وصف پدري زحمتكش مي گويد :
   (شب كه مي آمد خسته بود با خودش بوي گندم مي آورد ، بوي آفتاب مي آورد .همان ، هتاو   ص41 )

يا :

    (هر شب پدر خسته مي آمد كتش را كه بوي عرق و آفتاب و يونجه مي داد در مي آورد و زير سر مي گذاشت . پیشین، ص 45 )
    بوي آفتاب دراين دوجمله نشانگر كاركردن مرد در زير آفتاب تابستان است و نويسنده اين نكته را در كنار بوي گندم و عرق مي گنجاند . اما هميشه قرينه اي در كنار چنين مجازي نيست مثلأ وقتي مي خواهد فضاي غمبار يك خانه و بغض فروخورده ي ساكنانش را نشان دهد چنين مي گويد :
    (اتاق پر از بوي گريه است – سال هاي ابري ج 2 ص608 )
     با اين جمله تمام احساسي را كه از يك حادثه ي غمبار در ذهن دارد به خواننده منتقل مي كند بدون اينكه خواننده فكر كند كه گريه با حس شامه ارتباطي ندارد . 

در جاي ديگر چنين جمله اي مي بينيم :

     (از ديوار كاهگلي بوي چشمان حسرت زده ي بچه ها مي آيد – همان ، ج1 ص383)
   پيدا كردن قرينه ي مجاز و پيدا كردن ارتباط ديوار كاهگلي با چشمان حسرت زده مشكل است اما شايد بتوان تصور نويسنده را از ديوارهاي كاهگلي چنين توصيف كرد كه اين نوع ديوار نشان دهنده ي محيطي فقيرنشين است كه بچه هايش در حسرت نان و آب و تفريح و ديدن زيبايي ها هستند چنانكه در سراسر داستانهاي نويسنده شاهد زندگي اين بچه ها هستيم .
   نكته ي ديگر در مجازها ، قائل شدن حجم براي عناصري چون «تاريكي و گريه وزاري» است در زمان هايي كه قصد دارد عمق سياهي و غم را نشان دهد :
    (شبها گريه و زاري مثل تاريكي ، اتاق را پر كرده بود – پیشین ، ص 133 )
   (تاريكي نانجيبي همه جا را پر كرده بود – پیشین، ص  133 )
   گريه وزاري با صداي خود مي تواند اتاق را پر كند اما پر بودن از تاريكي ، تركيب غريبي است بویژه كه نا نجيب هم باشد . با توجه به فضاي مبارزه و جو سياسي برخي نوشته هاي نويسنده ، تاريكي سمبل ظلم و بي عدالتي است و صفت نانجيب در اين مورد مي تواند سمبل تاريكي كامل و بدون روزنه اي از نور باشد اما در برخي جاها اين تاريكي به وسيله ي نور ضعيفي كه از جايي چون چشم خروس مي تابد ويا صداي دندان قروچه اي ، پاره مي شود درست مثل يك چادر سياه :
     (من مرغ را نمي بينم اما چشم درخشان و ريزش را مي بينم كه با هر فرياد دايي سليم باز و بسته مي شود و نور سبز و سفيدش تاريكي را تيغ مي زند . پیشین ص  13)
     (دندن قروچه ي لطيف ، تاريكي را تكه تكه مي كند – پیشین ص  100 )
   در اين تصوير سازي استعاری، نويسنده علاوه بر توصيف تاريكي ، حالت مرغي را نشان مي دهد كه با فريادي ، از خواب مي پرد و چشم هايش بازو بسته مي شود. نويسنده قصد دارد نشان دهد حتي نور ضعيف چشمان مرغي كه ناخودآگاه از خواب مي پرد مي تواند تأثيري هر چند كوتاه در شكستن تاريكي داشته باشد و حتي دندان قروچه ي ناخودآگاه طفل خوابيده ، اثر تاريكي ظلم را كه سكوت مي طلبد ، تكه تكه مي كند. 

نويسنده با اين تصويرها نشان مي دهد براي مبارزه با تاريكي مي توان به هر حركتي تكيه كرد و روي هر صدايي حساب باز كرد حتي اگر ندانسته و نفهميده باشد . اما گاهي هم براي نشان دادن تاريكي و ظلم زياد ؛ تصويرهايي مي آفريند كه نشان دهنده ي پايداري ظلم و تاريكي است و اميدي در آن ديده نمي شود:

  (تا گردن در شب فرو رفته ام – سال های ابری، ج 3 ص 1198 )
   (شب در عمق نانهاي خشك و در ته كاسه هاي رويين ماسيده  است – همان، ص1451 )
   (باران هرچه كرده بود؛ تاريكي را نشسته بود. ازندارد تا دارا، هتا و ص 43 )
   جمله ي اول و دوم از رمان سال هاي ابري ، در زماني نوشته مي شود كه نويسنده در عمق مبارزه ي عليه ظلم و تحت شكنجه قرار دارد او در زندان است و اميدي براي نجات ندارد. در اينجا منظور از شب ظلم است نه تاريكي . و اين ظلم به چاه يا مردابي از قير تشبيه شده كه نويسنده يا راوي تا گردن در آن فرو رفته است و كم مانده غرق شود و همچنين توصيفگر كاسه هاي رو يين غذاي زندانيان است و نانهاي خشك كه جيره شان است .
   جمله سوم از داستان «هتاو» است . هتاو دختر بچه اي است كه ازدواج در سن كم ، باعث مرگ فجيع او مي شود . داستان سراسر غم و اندوه است نشانگر فقر وفشار شرايط سخت زندگي است . گويا نويسنده انتظار دارد باران ، سياهي شب را همچون چركي بشويد و پاك كند اما هر چه تلاش مي كند نمي تواند، باران مي تواند رمز مبارزات سياسي باشد و تاريكي هم ظلم  وبي عدالتي .
   يكي از تصوير آفريني هاي اين نويسنده ، تصوير بارش باران در حوض يا بركه است:
   (باران سرد بود و جان بركه را سوراخ مي كرد ـ درشتی ، درشتي ص9 )
ويا تصوير ستاره در حوض :
     (حوض از ستاره ها سوراخ است – سال هاي ابري ج 3 ص 1016)

در اين جمله نيز بريده شدن فضا توسط ميله هاي باران جالب توجه است :

    (باران شفاف ، ميله ميله و تكه تكه فضا را مي بريد و مه در بين تكه ها مي لغزيد  –درشتی ، درشتي ص10) 
   در اين جملات فهميدن منظور نويسنده ساده نيست با اينكه داستان فضاي سياسي دارد  و صحنه ي اعدام چند نفر را نشان مي دهد اما نمي توانيم باران را سمبل ظلم بدانيم و همچنين ستاره هايي كه بركه را سوراخ مي كند . ولي ماه را كه در بين تكه هاي بريده شده ي فضا مي لغزد مي توان سمبل روشنگري دانست 
   در جاي ديگري در توصيف فضاي غمبار كلاس به خاطر مرگ يكي از بچه هاي مدرسه جمله ي ساده اي به كار مي برد :
   (لكه ابر سياهي روي دل آسمان نشسته بود – از ندارد تا دارا ، ندارد ص 16 )
   با اين جمله داستان را با حالتي سمبوليك به پايان مي رساند و نشان مي دهد غم مرگ پسري از بيماري وفقر ، آسمان دنيا را غمگين كرده است و در عين حال ايهامي به ظلم و ظالماني دارد كه آسمان پاك را با وجود خود تيره و كدر كرده اند .
   وباز با استفاده از طبيعت روستا وهمراهي حيوانات ، تحت تأثير غم و غصه اي كه در دل دارد چنين تصوير زيبايي ارائه مي دهد :
        (مرغي در دلم دانه ي اندوه مي كارد – سال هاي ابري ج4 ص 1394)
   مرغ معمولاً دانه  نمي كارد اما نويسنده تناسب دانه و مرغ را در نظر گرفته واندوه را به دانه اي تشبيه كرده كه در دلش كاشته مي شود كه عنقريب ثمر مي دهد و تبديل به غصه اي بزرگ مي شود . اما به نظر من اين جمله با تمام  زيباييش بهتر بود طور ديگري بيان مي شد كه نقش مرغ هم در جاي خود قرار گيرد چون مرغ سمبل كاشتن يا پنهان كردن نيست .
   تشبيه :
در وادي تشبيه ، درآثار اين نويسنده بيشتر با تشبيهات مركب روبرو مي شويم كه با مظاهر عادي زندگي درارتباطند . در اين وادي ، نويسنده بيشتر از زبان شخصيت ها سخن مي گويد و آنها نيز با توجه به محيط اطراف خود مشبه به هايي در نظر مي گيرند كه برايشان ملموس است . چنانکه :

"تشبیه در هر قوم و ملتی نشان دهنده ی نوع زندگی و فرهنگ آن است . قوم عرب بادیه نشین تشبیهاتش در حول و حوش صحرا و کوه و دره و دشت و حیوانات و نباتات خود روی بیابانی است. بر عکس قوم شهر نشین متمدن ، تشبیهاتش با مدنیت سازگار است ؛ مثلا تشبیه چشم زیبا به چشم گوساله ی گاو وحشی :(عیون المهابین الرصافه والجسر حلبن الهوی من حیث ادری و لا ادری )،قطعا اصلش از عرب است؛ اما تشبیه چشم به نرگس ، قطعا از عربی به فارسی رفته است.زیرا گل نرگس در ریگزار سوزان عرب یافت نمی شود.از روی تشبیهات می توان ملیت و قومیت و آداب و رسوم هر قوم و محیط زندگانی و جغرافیای محلی و محصولات و امور موجود هر ناحیه و نیز تاریخ صدور تشبیهات را به خوبی معلوم کرد."(- همایی، جلال الدین. همایی،ماهدخت بانو (1370) معانی و بیان ،ص 40)

   غالباً استانداردهاي تعريف شده دركتب بياني براي تشبيه ، در آثار اين نويسنده رعايت نمي شود .

مشبه به ها هميشه برتر از مشبه نيستند و اغلب جنبه ي ادبي ندارند .طبق نظرعلمای بیان :"تشبیه وقتی محقق می شود که مشبه به، در وجه شبه ازید و اقوی از مشبه بوده و مقصود الحاق ناقص ( مشبه) به زاید (مشبه به) باشد"(رجایی، محمد خلیل(1379)معالم البلاغه در معانی وبیان ،26) تشبيه در نظر نويسنده ، تنها وسيله اي است براي بيان بهتر ديده ها و شنيده هايش و وصف رنگ و شكل و حالت هر چيز براي خواننده . حيوانات ، ابزار شغلي و موادغذايي مهمترين و رايج ترين مشبه به ها هستند و اين نشان دهنده ي درك نويسنده از اجتماعي است كه در آن زندگي مي كند و مشكلات آن را به تصوير مي كشد و كاملاً مشخص است نوشته هايش واقعيات عيني است نه ذهني و حاصل شنيده ها. گاهی مطابق نظر بعضی علمای بیان ، تشبیه به تشابه تبدیل می شود : "هرگاه مقصود جمع بین دو چیز،در صفتی باشد که هر دو در آن صفت ،مساوی اعتبار شده باشند، خواه در واقع تفاوتی بین آن دو بزیادت و نقصان باشد خواه نباشد در این صورت آن رااصطلاحا تشابه می گویند نه تشبیه و در تشابه فرقی بین مشبه و مشبه به نیست "( همان ص 268)

  زن و مردي روستايي اتوبوس تروتميزي را كه از جلويشان رد مي شود و براي آنها نگاه نمي دارد ؛ چنين توصيف و توجيه مي كنند :
      (مگه نديدي چقدر تميز وخوب بود مثل گوساله ي تازه به دنيا آمده ، ليسيده شده بود- از ندارد تا دارا ،

انار ، ص 182 ) بار ديگر آسمان صاف وتميز را چنين توصيف مي كند :

  (آسمان صاف و تميز ، درست مثل كاسه اي آبي رنگ كه گربه هزار بار ليسيده باشد – سال هاي ابري ج 1 ص 72 )

در این دو عبارت تشبیهی، مشبه ، مفرد و مشبه به ، مرکب است وطبق نظریه ی فوق تشابه در آنها دیده می شود آسمان و کاسه و گوساله و اتوبوس در صفت تمیزی مساوی هستند و هیچ یک برتر از دیگری نیست. "بعضی ارباب فن بدیع مانندصاحب حدایق السحر والمعجم بهترین نوع تشبیه را آن دانسته اند که اگر عکس کنند ؛ یعنی مشبه به را مشبه قرار دهند سخن درست و تشبیه کامل باشد. بعضی آن قسم تشبیه را پسندیده تر و مطبوع تر شمرده اند که اگر مشبه وجود خارجی داشته باشدمشبه به نیز همینطور دارای وجود خارجی باشد"(-همایی ، جلال الدین ، فنون بلاغت وصناعات ادبی ، )در این تشبیه ها هر دو طرف وجود خارجی دارند اما عکس تشبیه درست در نمی آید. تشبيه اتوبوس به گوساله عجيب به نظر مي رسد اما تشبيه تميزي آن به گوساله ي ليسيده شده طبيعي جلوه مي كند و همچنين تشبيه آسمان به كاسه اي كه گربه ليسيده باشد . اين تشبيهات مخصوص عوام و غير اديبانه، نشان دهنده ي زندگي در كنار حيوانات و لمس خصوصيات آنها و پاكي و خلوص ذهن عوام است نويسنده با قرار دادن اين گونه تشبيهات در داستان ، علاوه بر زيباو طنز آميز كردن متن تلخ داستان،تصويري رسا و شفاف از آنچه مورد نظر است ارائه مي دهد براي بيان تميزي اتوبوس يا آسمان چه تشبيهي بهتر از اين مي توان ارائه داد آنهم از زبان شخصي روستايي كه نويسنده قصد دارد فرهنگ و طرز تفكر و نحوه ی زندگي او را نشان دهد . مهمترين ويژگي اين تشبيهات ، بكر بودن آنهاست . پرندگان نيز در نوشته هاي او نقش زيادي دارند:

    (نياز علي مثل پرنده اي كه نخي به پايش بسته باشند خودش را به سوي مدرسه مي كشيد – ازندارد تا دارا ، ص 12 )
   پسري كه ذوق و شوق درس خواندن او را به مدرسه مي كشاند به پرنده اي تشبيه شده  كه نخي به پايش بسته شده و بي اختيار به مدرسه كشيده مي شود. در همين داستان صداي اين پسر را به صداي جوجه كلاغي تشبيه مي كند كه در مشت فشارش بدهند :
    (وقتي كه اسمش را مي خواندم به سختي تكان مي خورد ، با جيغ كوتاهي مي گفت : حاضر ، ودر اين حالت صدايش شبيه جوجه كلاغي بود كه در مشت فشارش بدهي – همان ، ندارد ، ص 12 )
   نويسنده در اين تشبيه ، درماندگي و مظلوميت طفل را نشان مي دهد خواننده براي اينكه بتواند حالت 

طفل را تشخيص دهد بايد اول در نظر بگيرد از جوجه كلاغي كه در مشت فشار داده مي شود چه صدايي در مي آيد بعد تصور صداي بچه ساده است . پرندگان در داستان هاي اين نويسنده نماد مظلوميتند چه وقتي كه حرف ميزنندو چه وقتي كه مشبه به واقع مي شوند . مثلاً هنگاميكه پيرمردي كتك خورده و مچاله شده را ، در زندان ساواك مي بيند اورا اينطور تصوير مي كند:

   (زير بغلش را گرفته بودند تا بتواند بايستد مثل «گنجشكي كه باران خورده باشد » مثل « پري كه به دهان كشيده باشي » سرش  را پائين انداخته بود –از ندارد تا دارا، ميرزا حسينعلي ، ص 217 )
  وجه شبه : «پايين انداختن سر» است که نشانه ایست از درماندگی و پژمردگی. يك شخص يكبار به گنجشك خيس و يكبار به پر خيس تشبيه شده است .
   در هر دو اين حالات ، درماندگي و بي بال و پري پيرمرد خوب تصوير شده و كاملاً نشان دهنده ي وضعيت اسف بار اوست.
   بار ديگر دو كودك را كه از ترس كنار هم نشسته اند به دو جوجه مرغ هراسان تشبيه مي كند :
   (مرا با موري آنجا مي بيند كه مثل « دوتا جوجه مرغ هراسان » در كنار هم خپ كرده ايم – سال هاي ابري ، ج 1  ص 154 )
   اگر اين تشبيه را از جمله حذف كنيم هيچ اتفاقي نمي افتد هم جمله كامل است وهم مفهوم را مي رساند اما هدف نويسنده كه نشان دادن ترس دو كودك است لزوم اين جمله را تأكيد مي كند و در ضمن با اين تشبيه ، جمله حالت گزارشي خود را از دست مي دهد و به جمله اي داستاني بدل مي شود .
   كلاغ، پرنده اي است كه نويسنده نظر خوبي نسبت به او ندارد :
    (پاسبان ها نگذاشتند ؛ مثل دو تا كلاغ ، دو طرفمان را گرفته بودند وقارقار مي كردند . از ندارد تا دارا ، مام حيدر  ص 243 )

يا اين تصوير زشت از آستين كت مردي درمانده :

    (آستين هاي كت سياه و خاك آلودش مثل بال هاي كلاغي مرده از دو طرف آويخته بود ،همان، قبر گبري  ص 13)

كلاغ سمبل جدايي ، زشتي و آواي شوم است و با پرندگان ديگر تفاوت دارد . از حيوانات ديگري كه در طبيعت بكر واژه سازي او مي بينيم گوسفند است : (تنها پيرمرد بود كه از سرما مي لرزيد مثل « گوسفندي كه اواخر پاييز پشمش را چيده باشند » – پیشین ، سه خم خسروي ، ص 26 )

و سگ :    (اين پاسبان هاي برار سگ هم كه شب تا صبح ، پارس مي كنند مثل «سگ گوش بريده »     –پیشین ، مام حيدر ، ص 236 )
   در تشبيه اول ، وجه شبه«لرزيدن»است و در تشبيه دوم ، « سروصداي بيهوده » . در تشبيه دوم سگ گوش بريده مشبه به است براي پاسبان هايي كه مثل سگ نگاهباني مي دهند و پارس مي كنند. در همۀ تشبيهات ، مشبه به ها مركبند وگاه مشبه و وجه شبه نيز مركب است .
   در اين تشبيه«غدۀ زير گلوي»يك مرد تشبيه شده به«زنگولۀ زير گلوي بز »:
    (لك زير گلويش را مي خواستند به صد تومان . دكترها مي خريدند …. اما اين بدبخت نفروختش . دوست دارد همينطور مثل زنگولۀ بز جلوي گله زير گلويش باشد – سال هاي ابري، ج 1 ص 56 )

در اين تشبيه خود مرد به طور ضمني به« بز جلو گله» تشبيه شده و غده اش به «زنگوله » و از طرفي هم مي توان « زنگولۀ بز جلوگله » را مشبه به دانست و وجه شبه را «آويزان بودن زير گلو »

   نوع ديگر مشبه به هاي به كار گرفته شده ، نمادهاي شغلي و مظاهر عادي زندگي است مانند : ساج ، كوره ي ريخته گري ، زلف مادر ، آهن سرخ ، سنگ آسيا ، نان سبوس دار ، تفاله ي چاي و… 
   هنگامي كه نويسنده قصۀ نوجواني را كه در كنار درس و مدرسه ، به كار دركوره ي ريخته گري مشغول است ؛ از زبان خودش تعريف مي كند ، كوره و آهن اجزاي تشبيه را تشكيل مي دهد :
   (جدول ضرب مثل كورۀ ريخته گري ، عرق آدم را در مي آورد – از ندارد تا دارا،همراه آهنگ هاي بابام ، ص 156)

این تشبیه دارای چند وجه و غرض است .چنانکه می دانیم اغراض تشبیه عبارتند از:"بیان حال مشبه ،امکان حال مشبه ،تقریر حال مشبه "(همایی ، جلال الدین ص 152 ). در این تشبیه چند موضوع برای خواننده روشن می شود : اول اينكه گوينده ، هم درس مي خواند هم كار مي كند دوم اينكه او در كلاس سوم يا چهارم دبستان درس مي خواند وبا اين سن كم بايد به خاطر فقرمالي ، كار كند وسوم اينكه كار در آنجا برايش سخت است . می بینیم که علاوه بر بیان حال مشبه ، اغراض دیگری هم دارد و غرض اصلی بیان حال تشبیه کننده است . در اینجا هم می توانیم تشابه را به تشبیه ارجح بدانیم. در جاي ديگري نيز در داستاني باهمين موضوع ، چنين تشبيهي مي بينيم :

    (… تا خورشيد مثل يك تكه آهن سرخ در كورۀ كوه ها بيفتد – سال هاي ابري، ج  ص 368)

در اين تشبيه ، وجه شبه بين خورشيد و آهن ، « سرخي »و« در كوره افتادن» است . و«كوره ي كوهها» نيز تشبيه بلیغ است كه باز مي توان آنرا نوعي مجاز دانست زيرا خورشيد بر خلاف عقيده ي عوام ، پشت كوه نمي رود . در ادامه ي تشبيهات مربوط به ابزار شغل ، نظر چاي فروش را راجع به زندگي اينطور مي نويسد :

   (زندگي ما همين جوريه ديگه . بي رنگ مثل تفالۀ چاي كه دوباره آ‌ب رويش بريزند. فصل نان ، باباي معصومه ، ص 67 )

ودر ادامه خورشيد را هم به نعلبكي چاي تشبيه مي كند :

    (خورشيد مثل يك نعلبكي پراز چاي تازه دم توي سيني آبي آسمان مانده بود تا سرد شود و غروب به لب كوههاي مغرب برسد . همان ، همان صفحه)

در اين تشبيهات ، مشبه به برتر از مشبه نيست بلكه بسيار پست تر است اما تشبيه ارزش خود را دارد چون نشان دهندۀ طرز تفكر افراد سطح پايين جامعه است كه دنيا را از ديد خود مي بيند .چاي فروش مشبه به را از نزديكترين عناصر زندگي خود انتخاب مي كند و نويسنده نيز به تبع او پيش مي رود . در تشبيه دوم چند تصوير پيش رو داريم اول خورشيدي كه شبيه « نعلبكي پراز چاي تازه دم » است وآسماني كه چون « سيني» است و كوهها چون «آدم» ، كه نعلبكي چاي پس از سرد شدن به لب او مي رسد و البته قسمت آخر استعاره ي مكنيه است .

   و باز ، عمر آدمي را از نگاه چاه كن چنين مي بيند  : 
   (مقني گفت : عمر آدمي مثل چاهه.آخرش به تهش مي رسي – پیشین، ص 66
   يكي از مشبه هاي زيباي اين نويسنده در تشبيه « شاخه هاي زير نور خورشيد » كه قرمز به نظر مي رسد ، به « موي قرمز حنا بسته ي مادر» ، شكل مي گيرد :
   (درخت چنار خانه ي همسايه از ديوار كاهگلي پر لك و پيس سر كشيده بود و تازه آفتاب ، شاخه هاي بالايي آنرا قرمز كرده بود ، درست مانند « زلف مادرم كه از چادر وصله پينه دارش بيرون مانده بود.»–فصل نان ، يك روز ، ص 31 )

دراين تشبيه دو حالت مي توان در نظر گرفت اول اينكه كل هيئت « شاخه هاي قرمز درخت كه از بالاي ديوار سرك كشيده » به « زلف مادر كه از چادر بيرون مانده» تشبيه كنيم و دوم اينكه «شاخه هاي آفتاب خورده ي قرمز» را به« زلف» و« ديوار همسايه» را به« چادر وصله پينه دار» تشبيه كنيم در هر حالت تصاوير زيبايي ترسيم مي شود كه گفتني هاي فراوان دارد . زلف قرمز مادر نشانه ي حنا بستن است كه نشانۀ سفيد شدن نابهنگام موهاست وچادر وصله پينه دار متناسب با ديوارپرلك وپيس و نشانه ي فقر و فلاكت است و نكتۀ مهم در اين تشبيه ها اين است كه مشبه و مشبه به ، هردو واقعيتي موجودند نه ساخته ي تخيلات نويسنده . او تنها دو عنصر موجود را در كنار هم قرار مي دهد و هدف او اينست كه با ارائۀ ديدي شاعرانه ، پيام خود را منتقل كند . اين داستان ، نوجواني را نشان مي دهد كه در اولين روز تعطيلي مدارس ، بايد به دنبال كار برود و آوردن تصاوير مربوط به فقردر اين قسمت ضروري مي نمايد در جاي ديگر ، پيرمردي كه كف پاهايش را با كابل داغان كرده اند براي توصيف در د خود مي گويد :

    (اي داشي چه دردي مي كند مثل آنكه پايت را روي ساج مي چسبانند – از ندارد تا دارا، ميرزا حسينعلي ، ص218)

ساج وسيله اي چون تابه است كه خمير نان را روي آن مي پزند و طبيعي است كه بسيار داغ است . پيرمرد پايش را كه روي زمين مي گذارد چنان مي سوزد كه انگار روي ساج داغ گذاشته است .

   ونيز در توصيف مردي كه بسيار تند حرف مي زند چنين مي گويد :
   (براخاص تند تند حرف مي زند مثل كسي كه آش داغ ميان دهانش باشد .همان ، هتا و ص 42)

كسي كه آش داغ در دهان دارد مرتب دهانش را باز و بسته مي كند تا هوا بخورد و سرد شود . با اين تصوير ، بازو بسته شدن سريع دهان را نشان مي دهد .

در اين تشبيهات :
  (حقيقت مثل نان سبوس دار ، پرفايده اما كم خريدار است -  سال هاي ابري ، ج 4 ص1324)  

و :

  (مجلس گرم است مثل كرسي- همان ، ج 1 ص 112 )

نان سبوس دار و كرسي، چيزهايي است كه مردم فقير از آن استفاده مي كنند و اين جملات هم از دهان همان ها بيرون مي آيد . در تشبيه دوم صنعت استخدام هم به كار رفته است چون گرماي كرسي با گرماي مجلس از يك جنس نيست . در این مورد وجه شبه در ارتباط با مشبه ، عقلی است و در ارتباط با مشبه به،حسی ." مراد از حس اموری است که با یکی از حواس پنجگانۀ چشایی،بینایی ،بساوایی ،شنوایی و بویایی قابل درک باشد."( شمیسا،سیروس،بیان و معانی ص35) در بیشتر تشبیهات این داستان ها وجه شبه ذکر می شود. نوع ديگر تشبيهات به كار رفته در اين داستان ها ، توصيف زشتي ها و دردهاي زندگي است كه من نام آنها را تشبيهات دردناك گذاشته ام تشبيهاتي كه براي بيان فقر، درد ، بيماري، ناله ، درماندگي و… به كار گرفته مي شود .

   بغضي كه در گلو گير كرده وپايين نمي رود به لقمه اي سفت تشبيه مي شود؛همان نانهاي بياتي كه هميشه به جاي غذا بر سرسفره هست :
   (غصه ام را مثل لقمه اي سفت قورت مي دهم – همان ، ص246)

در جاي ديگر پارگي شلوار و بيرون زدن استخوان پا را از زبان شخصيت داستان چنين بيان مي كند :

    (خودم وقتي زمين مي نشينم استخوان سر زانويم مثل شمشير اميرارسلان از تو شلوارم بيرون مي زند . همان ، ص 131 )

اين تشبيه مضحك علاوه بر نشان دادن فقر، معروفيت داستان اميرارسلان را نشان مي دهد كه از جمله داستانها يي بوده كه درآن زمانها ،شبها ، خانواده را دور هم جمع مي كرده است . اما از نظر وجه شبه نمی توان شباهتی بین شمشیر و استخوان زانو پیدا کرد. مگر اینکه تصور کنیم «بیرون زدن استخوان از پارگی شلوار» را به «بیرون آمدن شمشیر از نیام» تشبیه کرده است . در این صورت تشبیه درستی خواهد بود و بسیار مخیل زیرا مطابق نظر علمای بیان ، "در تشبیه دو چیز به یکدیگر ، ناگزیر باید یک وجه مشابهتی در نظر داشته باشید زیرا متکلم عاقل هرگز دو چیز را که به هیچ وجه مانندگی نداشته باشد بهم تشبیه نخواهد کرد."(جلال الدین همایی،(1368) ص 137) اما طبق نظر دکتر شمیسا :"اصطلاح تشبیه به معنی ماننده کردن چیزی است به چیزی ، مشروط بر اینکه آن مانندگی مبتنی بر کذب یا حداقل دروغ نما باشد یعنی با اغراق همراه باشد .توضیح اینکه همینکه می گوییم ماننده کردن ، معنایش این است که آن دو چیز به هم شبیه نیستند ( و یا حد اقل شباهتشان آشکار نیست ) و این ما هستیم که این شباهت را ادعا برقراری آشکار می کنیم ."(شمیسا ،سیروس ص 33) و این تشبیه با نظر دکتر شمیسا مطابقت می کند

   در اينجا نیز دست هاي خالي پدر مشبه به است براي جواب سلامي كه در آن شرمندگي است :
   (شب بابام آمد . با خودش گل نياورد . دستمالش پر نبود . سه سلام ترديد آميز و جوابي كه در آن

شرمساري بود و مثل دستهاي بابام خالي بود-فصل نان ، دكان بابام ص14 ) در اين تشبيه تمام اركان وجود دارند . مشبه «جواب سلام» مشبه به « دست هاي بابا» و وجه شبه « خالي بودن و شرمساري» است . در تمام قسمت هايي كه داستان ها نشانگر دردهاي جامعه است آرايه ها نيز همان نقش را دارند مثلاً « بيماري و ناله ي يك خر» را چنين توصيف مي كند :

   (خر ناله مي كرد مثل آدم مثل بابام وقتي كه دل درد كهنه اش به سراغش مي آمد- فصل نان ، خر نفتي، ص 10 )
    اگر فرض كنيم اين تشبيه بكار نمي رفت و خرفقط مثل خر ناله مي كرد ؛ آنوقت دو اشكال پيش مي آمد : اول اينكه حس انسانيت خواننده را بر نمي انگيخت و دوم اينكه درد پدر راوي ناگفته مي ماند . اما در اين حالت مشخص مي شود در يك جامعه اي كه فقرمادي و بهداشتي و فرهنگي وجود دارد انسان و حيوان هر دو عذاب مي كشند و هر دو مثل هم ناله مي كنند آدم ها از حيوانها كار مي كشند تا وقتي كه ديگر نتوانند هيكل خود را هم بكشند و آدمها ي قوي تر ،از همين آدم هاي ضعيف ، همانگونه كار مي كشند چه آدم ضعيف وچه حيوان باركش ،هر دو وقتي بيمار مي شوند درد مي كشند و ناله مي كنند بي اينكه دوا و درماني در
كار باشد چنانكه دل درد كهنه ،دردي است كه خيلي از شخصيت هاي داستانهاي اين نويسنده ،دارند اما هيچگاه ديده نمي شود دارويي مصرف كنند . در همين داستان ،درماندگي شاگرد دكان نفتي و حالت قيافه ي او را چنين نمايش مي دهد :
   (خيرالله با صورت زرد و دماغ كشيده مثل كسي كه كنار گوري نشسته باشد ؛ در دكان نشسته بود . همان ،  ص 8  )

«حالت درماندگي و افسردگي» ، وجه شبه اين تشبيه است و مشبه به ،جمله اي غير اديبانه اما رسا ، براي نشان دادن حالت واقعي خيرالله است .

   در داستان قبر گبري ،چهره ي زن بدبختي را كه هميشه از شوهرش كتك مي خورد و شب قبل هم مشتي به صورتش خورده است؛ به اين زيبايي تشبيه مي كند:
    (پسرك ياد مادرش افتاد كه صورتش مثل « به هاي در دكان مش حسين» شده بود ، زرد با لكه هاي قهوه اي- از ندارد تادارا ، قبر گبري  ص 30 )
  هيچ تشبيهي ،بهتر از اين نمي تواند صورت زرد زن با لكه هاي قهوه اي را نمايش دهد ، لكه ها ي قهوه اي به ، نشانه ي خراب شدن آن است و صورت زن كتك خورده هم داغان و خون مرده است .
   در تعريف خاطرات بند ، ناخن هاي كشيده شده ي يك زنداني سياسي را كه دوباره دارد از گوشت بيرون مي آيد چنين وصف مي كند :
  (ناخن هاي انگشت پايش را مي ديد كه چون خورشيدي از درون گوشت تازه و مخملي سر مي زد – همان  ، مام حيدر ،  ص 230 )

ناخن هيچ ارتباطي به خورشيد ندارد نه از نظر رنگ ونه از نظر شكل اما چون دوباره دارد مي رويد به خورشيدي كه دوباره طلوع مي كند تشبيه شده است و گوشت سرخ انگشت مانند سرخي دم طلوع است .

يكبار ديگر هم چنين تشبيه عجيبي به كار مي برد :
   (توي آسمان همانجا كه دامن آسمان به لب ديوار دوخته شده بود رنگي ارغواني با آبي تيره قاطي مي شد مثل انگشتان سرخ و دردناك من- فصل نان، دكان بابام، ص14)

در اينجا بيشتر قصد دارد درد انگشتان خود را به ميان بكشد و چون عادت ندارد مستقيم حرف بزند از تشبيه كمك مي گيرد . دامنه ي سخن را به آسمان مي كشاند و با كاربرد استعاره ي مكنيه براي آسمان و دامن دوختن براي او ،«رنگ هاي سرخ و آبي دم غروب »را به« انگشتان خود كه از فرط كار سرخ شده و دردناك است » تشبيه مي كند.


نتیجه : در این پژوهش دیدیم که نویسنده چگونه به وسیله ی بیان غیر مستقیم ،و کاربرد تشبیهات تازه به غنای داستان های خود افزوده است . گرچه نتوانیم برخی تشبیه هارا با نظرات علمای بیان تطبیق بدهیم، از زیبایی آنها کاسته نمی شود زیرا پیشرفت فنون ادبی و نو شدن آنها، بستگی به ذهن خلاق ادبای هر دوره دارد. درویشیان نیز با توجه به فرهنگ جامعه ی روستایی ، و نوع تشبیهاتی که آنها به کار می برند؛ چنین آرایه هایی را به کار می برد. ویژگی آرایه های به کار برده توسط این نویسنده بدینقرار است : 1- مجاز ها بیشتر بصورت جمله و عبارت هستند . 2- تشبیه ها بیشتر از نوع مفرد به مرکب است . 3- در بیشتر تشبیه ها وجه شبه ذکر می شود. 4- همه ی تشبیهات و جملات مجازی مطابق با فرهنگ محلی است . 5- بیشتر تشبیهات و جملات مجازی ، نو و غیر مستعملند. 6- همه ی تشبیه ها از نوع حسی هستند . 7- مشبه به ها ، از عناصر موجود در زندگی افراد داستان ها گرفته شده اند و همیشه برتر از مشبه نیستند . 8- گاه رابطه ی طرفین تشبیه ، مشابهت است نه تشبیه.

در آخر مي توان نتيجه گرفت فضاي غمبار داستان هاي درويشيان ، طنز ظريف و گاه خنده دار خود را مديون همين تشبيهات واستعارات است و تأثير دو چندان صحنه هاي دردناك نيز مرهون همان عناصر است . اگر او چنين استعداد شگرفي براي بكارگيري سمبل و مجاز و استعاره و تشبيه نداشت سطح داستان هاي او تا حد يك خاطره نويسي ساده پايين مي آمد و مهمترين علت موفقيت نوشته هاي او ارتباط مستقيم شخصيت ها با خواننده است كه باعث مي شود خواننده حس كند هر آنچه كه مي خواند مي بيند .





منابع : 1- درويشيان ،علي اشرف ، سالهاي ابري ،تهران، نشر چشمه ، چ 4 ، 1379 2- ...........، از ندارد تا دارا ، تهران نشر اشاره ، چ 2 ، 1383 3-............، فصل نان ، تهران،انتشارات شباهنگ ،چ1 4-............، درشتی ، تهران ، نشر چشمه ،چ3 5-همایی جلال الدین ، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران ، نشر هما،چ6، 1368 6-..........، همایی، ماهدخت بانو ، معانی و بیان ، تهران ، نشر هما چ1، 1370 7-میر صادقی ، جمال ، عناصر داستان، تهران ، انتشارات سخن چ 3، 1376 8-مقدادی ، بهرام ، فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی از افلاطون تا عصر حاضر، تهران ، فکر روز ،چ1،1378 9-رجایی، محمد خلیل ، معالم البلاغه در معانی و بیان ،نشر دانشگاه شیراز ،چ5، 1379

    10-شمیسا، سیروس،بیان و معانی










Words :Darvishian , metaphor, simile

Breif

Metaphor and simile are figures of rhetoric that be sides beauty of speech , simples undrestand of writer and teller heart thought . one of the writers that uses pleny this figures is Ali Ashraf Darvishian . he inspiats of nature and chracters live throws his tought by metaphor and new simile , sametims no literary . the used metaphor in novels have diffrence , reasen . to show the statement teller society culture,to show position of fell , to show chraters live situation , explanation poletic thought , …. In simile area also a thing is likend connects with novel chracters . the most of similes is explained for literary standard, a thing is likend is no better of the thing likend . his similes is often diferece/ simile and is sign of chracter and writer job or live kind .