سورن کیرکگارد

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

سورِن کیِرکِگارد (۱۸۵۵–۱۸۱۳) Søren Kierkegaard فیلسوفی دانمارکی و از بنیان‌گذاران اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود) است.

سورن کیرکه‌گارد
بزرگ شود
سورن کیرکه‌گارد

کیرکگارد در مورد خود می گوید : " صنوبر تنهایی است که از سر خودپسندی از دیگران جدا مانده و روی به آسمان دارد " . وی از جمله وجودگراهای خدا قبول بود . زندگی کیرکگور وی در پنجم ماه مه 1813 در کپنهاک بدنیا آمد درست همان سالی که ریچارد واگنر متولد شد . این دو شخصیت نمادین قرن نونزدهم دو قطب متضاد نبوغ این قرن را تشکیل میدهند . بنا بود سورن درست همان چیزی شود که واگنر نشد و بالعکس . کیرکگور در زندگی رفتارهای غیر عادی زیادی را احتمالا از پدرش به ارث برده بود . بد نیست از پدرش هم کمی بدانیم . داستان زندگی پدر چون افسانه یا فراتر از آن بر سورن کوچک اثر گذاشت . پدرش در قریه ای در شمال دانمارک ، یک سرف(دهقان وابسته به زمین) بود. خانواده اش متعلق به کشیشی فئودال بودند و در زمین هایشان کار میکردند . زندگی فلاکت بار پدر سورن ، گرسنگی ها و کار سخت وی را با اینکه فردی بسیار مذهبی و به عقیده ی خیلی ها با ایمان بود روزی به کاری واداشت .در یک خشکزار کنار تپه ای در اوج نومیدی و خشم بر خدایش اعتراض سر داد. در این لحظه ورق زندگیش برگشت . یکی از اقوامش در کپنهاک او را به شهر آورد و در کارخانه ی نساجی اش وی را به کار گماشت . وی با استعداد خویش مال و زن و خانواده ای در آنجا بهم زد . بطوی که از ثروتمندان شهر شد .اما نکته ی عجیبش اینجاست که خود پدر سورن اصلا راضی نبود و همیشه از اوشاع خوبش عذاب میبرد . دلیلش را خود نفرین خدا میدانست . همسر اول و دومش(خدمه ی منزلشان) و پنج تا از هفت فرزندش همگی بشکل عجیبی درگذشتند . سورن کیرگکارد درحالی که پدرش 56 ساله بود -آخرین فرزند- به دنیا آمد . استعداد سورن کوچک پدر افسرده و مستبد را به خود جلب کرد .در 7 سالگی پدر درس منطق به سورن داد .در بین درس پدر توصیفاتی از فرهنگ و معماری شهرهای جهان برای پسر میکرد و سورن مجبور بود دقیقا پاسخ گوید . سورن میگوید :"بچه ی بیچاره ، تو در چه نومیدی خاموشی زندگی میکنی" . شاید جمله را از زبان پدر شنیده بود . در مدرسه سورن عجیب و غریب بود . معلم ها او را "پیرمرد کوچک" می نامیدند . پدر سفارش کرده بود که مبادا استعدادت را کسی بویی ببرد . برای همین سورن همیشه سعی میکرد شاگرد سوم شود ... سورن در جوانی بدنی لاغر و خشک داشت و از یک بیماری ستون فقرات رنج میبرد مانند گوژپشتی مختصر . سورن مورد آزار همشاگردی هایش بود .برای همین حاضر جوابی را - نیش و کنایه ای که تا آخر عمر با وی بود - خوب بلد بود . کیرکگارد در آن زمان گویا جهان را حول وجود خود معنا میکرد . کیرکگارد در رشته ی الهیات ثبت نام کرد .بعد از الهیات کناره گرفت و شیفته ی بیماری هگلی شد که در آلمان و بعد در اروپا کاملا واگیر دار بود . سورن می گوید :"من تمامی سخنان هگل را میفهمم مگر کلماتی که فکر میکنم خود هگل هم نفهمد چه گفته " . کیرکگارد با وجود علاقه اش به هگل نفرتی هم از وی داشت (طبق دیالکتیک هگل تز و آنتی تز-علاقه و نفرت به هگل) . در این دوران گویا پدر داستان کفرگویی هایش را بر تپه برای سورن جوان باز میگوید و میانشان بهم میخورد . سورن رو به میخوارگی و افسردگی و و... می آورد . شاید سورن منتظر موقیتی بود تا از استیلای سنگین پدر بیرون آید . سورن در کافه ها و خیابان ها با سیگار یا مشروب دیده میشد . یک بار برای اولین بار و آخرین بار به یک روسپی خانه رفت که از آنجا با حال غریبی گریخت و دیگر آنجا پای نگذاشت . وی میگوید"خصوصیان جسمانی یک انسان سالم و معمولی از من دیرغ شده" در بهار 1836 دچار نومیدی و وسوسه به خودکشی کرد .در 1838 - 19 مه تجربه ی تکان دهنده ی معنوی داشت که خود آن را "زلزله عظیم" میگوید. با مرگ پدر حدود بیست هزار کورن برایش به ارث رسید که برای ده تا بیست سالش کافی بود .در این زمان با "رژین" آشنا شد . دخترک نوجوان از خانواده ی اولسن . برای رژین کتاب میفرستاد و گاه یکشنبه ها بازو به بازو همراهیش میکرد. سورن نگاه معنوی خاص خودش را به رژین داشت که اگر خواستید در این باره بیشتر بدانید به "ترس و لرز" رجوع کنید که به فارسی هم ترجمه شده.سورن به رژین بسیار کمک میکرد در کتاب ها و بحث هایش دقتی چون پدر خودش بخرج میداد.اما همیشه عیبی در این رابطه میدید.گاه حین کتابخواندن بذای دخترک ساکت میشد و میگریست.رژین میگفت"سورن مالیخولیای وحشتناکی دارد".دو روز پس از نامزدی این دو ، سورن به این نتیجه رسید که اشتباه کرده.حلقه را پس فرستاد. سورن با اینکه رژین را دوست داشت اما نامزدی اش را بهم زد و به برلین رفت .در آنجا پای بحث و درس گفتارهای فیلسوف رمانتیک - ایده آلیست آلمانی "شلینگ" حاضر میشد . در این زمان سورن با اموال ارثی از پدرش شروع به چاپ کتاب با نام مستعار کرد. کتاب معروفش "یا این یا آن" که واقعا اسمش جدا از کل اثر معنایی کامل دارد . ترجمه اش را هنوز در ایران ندیده ام . در این کتاب کیرکگارد فلسفه ی معروفش را توضیح میدهد . بطور خلاصه : انسان در زندگی دو راه برای زندگی دارد : 1 - روش استتیک یا خوشباشیگری یا زیبایی شناسانه(در کتاب هستی اثر ژان وال ترجه ی باقر پرهام : کسی که به هوای دل میزید)2-روش اخلاقی . انتخاب آزادانه ی انسان بین این دو از ریشه های گفتار اگزیستانسیالیستی است .هر فرد مسئولیت کامل عمل را در هر دو روش بر عهده میگیرد . استتیک روشی بر اساس رضایت شخصی و به معنی رویکرد سطحی به زندگی نیست . مثلا دانشمندی که تحقیقاتش را تنها برای لذت بردن از تحقیق انجام میدهد نه چیز دیگر . که البته در جامعه لیبرال کمیاب است . در این روش ما لذتی را که برایمان کشش دارد دنبال میکنیم. این روش نیاز مند جهان بیرون است چون دوستی ،دارایی ، قدرت و ... . این روش به گفته ی کیرکگارد به نومیدی کشیده میشود.این نومیدی شاید انکار شود یا در جامعه بورژوایی گم شود. در این روش شاید فرد نومیدی را هدف بنامد . چون قهرمان تراژدی قربانی سرنوشتی که طبیعت برایش رقم زدهمیداند و با حس افتخار آرامش میآبد .شاید اکثرا با نتیجه گیری کیرکگارد که همان بازگشت به مسیحیت و حال و هوای خشک معنوی باشد ولی استدلال های گام بگم وی قانع کننده اند .کیرکگارد تنها راه جلوگبری از نومیدی تمام و کمال پذیرفتن مسئولیت زندگی مان است. کیرکگارد از "عمیق و صمیمانه خواستن" سخن گفت . وی از "شور" سخن میگوید که در جامعه ی زمانه اش نیست . شوری که مثل اش را بیشتر در مشرق زمین میبینیم . روش دوم ، روش اخلاقی است . هدف آن خود آفرینی است . در حالی که روش استتیک فرد را همان که هست در نظر میگیرد و میپذیرد . اینجا تفاوت این دو جهان مشخص میشود : اولی به جهان بیرون توجه دارد و دومی به درون .فرد اخلاقی بر پایه ی نیک و بد ، سیاه و سپید گام بر میدارد و میگزیند. البته روانشناسی قرن بیستم خودجوش بودن نیک و بدها را نقض میکند . ما هرگز نمی توانیم یک زندگی منحصرا اخلاقی داشته باشیم .همواره عنصری بیرونی در زندگی مان دخیل است . عنصری که ما را رو به استاتیک میبرد . کیرکگارد بر طبق همان دیالکتیک هگلی ، تز را اخلاق و آنتی تز را استتیک مینامد . و بر طبق این دو ینتز "ایمانی" را نتیجه میگیرد . سنتزی که فرد را پایبند به اخلاق میداند مگر در موارد استثنا و استتیک (ر.ک ترس و لرز - نوشته ی کیرکگارد با نام مستعار یوهانس دسیلنتیو) . در این مرحله گاه اخلاق به حال تعلیق در می آید . داستان ابراهیم و اسحاق و سر بریدن وی مثالی واضح است . کیرکگارد تا سی سالگی می نویسد . از دوستانش دیگر خبر نبود و تنها مانده بود . تنها در خیابان ها قدم میزد با قامتی کوتاه و لاغر و خمیده و کلاه سیلندری و شلوار پاچه تنگ .گاه با کودکان حرف میزد و بدان ها هدیه میداد.کیرکگارد سخت به مقابله با کلیسا ها پرداخت . وی میگفت :"آیا اگر مسیح وجود نداشته باشد کلیساها هم تعطیل میشوند؟" .خود او میخواست کشیش شود ولی با این وضع پیش آمده سایه اش را با تیر میزدند .در آوریل 1855 رژین و سورن همدیگر را در خیابان ملاقات کردند رژین مکثی کرد و آرام گفت :"خدا پشت و پناهت .امیدوارم همه چیز خوب پیش بره ".سورن هم با بلند کردن کلاه ادای احترام کرد و رفتند .هفت ماه بعد از این دیدار سورن در حال قدم زدن در خیابان از حال میرود و بستری میشود .و بالاخره در 11 نوامبر 1855 پس از یک ماه بستری درگذشت .او وصیت کرده بود که جسدش را به کلیسا نیاورند ولی آوردند . در کلیسا شخصی -فکر میکنم پسر عموی سورن- بلند اعتذاض میکند و مجلس ختم وی بهم میخورد . حتما خود کیر کگارد آن گوشه بالای پله های کلیسا داشته به این اوضاع میخندیده ... (نوشته یروی سنگ قبر : سورن کیرکگارد متولد 5 مه 1813 متوفی در 11 نوامبر 1855. سرانجام پس از گذشت زمانی کوتاه رستگار شدم .اینک من در تالارهایی از گل سرخ با مسیحایم به سخن نشسته ام،گفتگویی بی پایان ...)

فهرست مندرجات

[ویرایش] آثار

  1. درباره مفهوم طنز (۱۸۴۱)،
  2. مفهوم اضطراب (۱۸۴۴)[1]*
  3. تجربه در مسیحیت (۱۸۵۰)[2]*
  4. یا این یا آن(1843)
  5. ترس و لرز (1843)
  6. قطعات پراکنده ی فلسفی(1844)
  7. پی نوشت غیر علمی نهایی(1846)
  8. مراحل راه زندگی (1845)
  9. بیماری تا مز مرگ(1849)
  10. درباره ی خودت داوری کن(1851-1852)

[ویرایش] پانویس

  1. ^ ‎ «Begreppet angest»
  2. ^ ‎ «Indovelse i christendom»
  3. نویسنده ی این مطلب پانا (www.surreal.blogfa.com است)

[ویرایش] منبع

[ویرایش] پیوند به بیرون

ویکی‌انبار
در ویکی‌انبار منابعی در رابطه با
موجود است.
ویکی‌گفتآورد
مجموعه‌ای از نقل‌قول‌های مربوط به
در ویکی‌گفتاورد موجود است.