رابعه قزداری

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

رابعه دختر کعب قزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شده است بانوی شاعر (چامه‌سرا) پارسی‌گوی نیمه نخست سده چهارم هجری است. رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین زن شاعر پارسی‌گوی می‌‌دانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود. رابعه شیفته برده‌ای ترک به نام بَکتاش می‌شود و برایش شعر می‌‌سراید. برادرش حارث که از این عشق آگاه می‌شود آشفته می‌شود و دستور می‌‌دهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد. حكايت او را فقير نظم كرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده و اشعار نيكو ميفرموده از آن جمله است:

مرا بعشق همی متهم كنی به حيل       چه حجت آری پيش خدای عزوجل
به عشقت اندر عاصی همی نيارم شد       بذنبم اندر طاغی همی شوی بمثل
نعيم بی تو نخواهم جحيم با تو رواست       كه بی تو شكّر زهر است و با تو زهر عسل
بروی نيكو تكيه مكن كه تا يكچند       به سنبل اندر پنهان كنند نجم زحل
هرآينه نه دروغ است آنچه گفت حكيم       فمن تكبر يوماً فبعد عز ذل

هم از اوست:

دعوت من بر تو آن شد كايزدت عاشق كناد       بر يكی سنگين‌دل نامهربان چون خويشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم كشی       چون بهجر اندر بپيچی پس بدانی قدر من

اين دو بيت نيز از افكار اوست و محمد عوفی صاحب تذكرهء لباب الالباب نقل كرده كه بسبب اين دو بيت به مگس رويين ملقب شده بود:

خبر دهند كه باريد بر سر ايوب       ز آسمان ملخان و سر همه زرين
اگر ببارد زرين ملخ بر او از صبر       سزد كه بارد بر من بسی مگس رويين

و اين غزل بدو منسوب شده‌است:

ز بس گل كه در باغ مأوی گرفت       چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهء مشك تبت نداشت       جهان بوی مشك از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است       كه گل رنگ رخسار ليلی گرفت
بمی ماند اندر عقيقين قدح       سرشكی كه در لاله مأوی گرفت
قدح گير چندی و دنيی مگير       كه بدبخت شد آنكه دنيی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سيم       نشان سر تاج كسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس كبود       بنفشه مگر دين ترسی گرفت

و نيز:

عشق او باز اندر آوردم به بند       کوشش بسيار نامد سودمند
عشق دريايی کرانه ناپديد       کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پايان بری       بس که بپسنديد بايد ناپسند
زشت بايد ديد و انگاريد خوب       زهر بايد خورد و انگاريد قند
توسنی کردم ندانستم همی       کز کشيدن سخت تر گردد کمند
این نوشتار ناقص است. با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.
زبان‌های دیگر