بحث:با گرگ‌ها می‌‌رقصند

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

مردی که از زندگی کردن خسته شده در یکی از جنگ ها با به خطر انداخت جان خود برای مردن تلاش میکند ...ولی مرگ از او رویگردان میشود....در عوض نا خواسته جنگ شکست خورده را به پیروزی تبدیل میکند.. سران ارتش برای قدر دانی از این تلاش او را در انتخاب محل خدمتش آزاد میگذارند . ولی او دورترین و خطرناک ترین محل را برای خدمت انتخاب میکند... آخرین پایگاه در قلب سرخپوستان... بعد از رسیدن به آنجا متوجه میشود که هیچ کس در پایگاه نیست ..بنابراین شروع به مرتب کردن پایگاه میکند... روزها بدون اینکه اتفاقی بیفتد در انتظار سرخپوستان می ماند ... تا اینکه بالاخره روزی بر حسب اتفاق با آنها اشنا میشود.... آشنایی آنها توسط دختری که سفید پوست است و از کودکی به خاطر کشته شدن پدر و مادرش در بین سرخ پوستان زندگی میکند محکم میشود.. او میشود رابط مرد. مرد را به علت دوستی با گرگی که شب هنگام با هم کنار آتش رقصیده اند رقصنده با گرگ نا مگذاری میکنند... هر روز مرد بیشتر به زندگی سرخپوستان علاقه مند میشود و بعد از ازدواج با دختر سفید که شوهر سرخپوستش را از دست داده یکی از آنها میشود ... مرد تمام تعلقات خودش را به دنیای سفید را از خود جدا میکند ..از زبان گرفته تا لباسهایش... تا اینکه افراد جدید برای پایگاه اعزام میشوند... مرد که مدتها از پایگاه دور شده بود و بعلاوه دیگر قیافه سرخ پوستی پیدا کرده بود هنگام مراجعت به پایگاه به اشتباه به عنوان سرخپوست دستگیر میشود... افراد قبیله برای آزادیش نقشه ای طرح میکنند و او را آزاد میکنند ولی این سر آغاز درگیری میان نیروهای ارتش و سرخ پوستان است... سرخپوستان مجبور به کوچ میشوندو از انجا میروند صحنه آخر فیلم جدا شدن مرد و همسرش را در کوهستان از افراد قبیله نشان میدهد... و با یک نریشن که تاریخجه از بین رفتن قبایل آزاد را بیان میکند فیلم خاتمه مییابد من این فیلم را چند بار دیده ام...و با توجه به اینکه در رشته فیلم سازی فعالیت میکنم.شاید بتوانید روی گفته هایم تحقیق کنید...