بحث کاربر:Azhydehak

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

Anarcho-Syndicalism

آنارکوسندیکالیسم

Ajidehak Lawless

آژیدهاک لولس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


یک « سندیکالیست » کیست؟ چگونه می اندیشد؟ جامعه ایده آلش کدام است؟ و...

قرار است به این قبیل سوالات پاسخ دهم تا این « ایسم » ناشناخته رنگ و بویی آشنا به خود گیرد، بلکه روشن شود ما چه می خواهیم.

سندیکالیسم یک اندیشه ی ضد کاپیتالیسم است که یکی از شرط های نابودی سرمایه داری را داشتن آزادی عمل گروه های کارگری می داند. سندیکالیسم شباهـت بسیاری به Guild Socialism دارد. در گیلد سوسیالیسم یا سوسیالیسم صنفی بر خود مختاری صنعـت و اعمـال اصول دموکراتیک در امور صنعتی ، سیاسی و اقتصادی تاکید می شود. ما سوسیالیست های آزادی خواهی هستیم که با کولکتیویسم افراطی مخالفیم و بر این باوریم که می توان برابری را از راه آزادی محقق ساخـت. من نیز کشمکش های طبقاتی را اجتناب ناپذیر می دانم اما باید از این تضادها برای نیل به آزادی و از بین بردن توتالیترها بهره برد نه برای ایجاد یک قدرت مطلقه!

آن چه سوسیالیسم عـلمی خوانده می شود امروز هیچ حرفی برای گفتن ندارد. موفقیت های آن ها نیز بیشتر مدیون ماکیاولی است تا کارل مارکس! مارکسیسم لنینیسم از دور بوی کمونیسم می دهـد اماهمین که به این راسو نزدیک شوی برای دفاع از بهشت زیبای کاغـذی اش بوی نفرت انگیز « فریب و ماکیاولیسم» را رها می کند، بوی دیکتاتوری پرولتاریا می آید! این کارگرهای دیکتاتور جز قـلم چیزی بدست گرفته اند؟ حیف از استالین و مائو نمی توان خرده گرده گرفـت(!!!) زیرا پدران دیروز کارگران و کمونیست های جهان امروز حتی مارکسیست نیز خوانده نمی شوند امـا خوشبخـتانه هنوز لنین را دوست دارند؛ هرگز گفته های شارل راپاپور این سوسیالیست برجسته را که در سال 1914 درباره لنین گفـت فراموش نمی کنم:« ... لنین خود را یک super Marxist می داند ولی واقعیت این است که لنین فقط یک ماجراجوی بلند پایه است... پیروزی لنین بزرگ ترین خطر برای انقلاب روسیه است چرا که او آن را چنان در آغوش خواهـد که خفه اش خواهـد کرد. » این اتفاق افتاد و بلشویسم مترادف کمونیسم شد!!! و یا ماکسیم گورکی که بعـد از کودتای اکتبر در روزنامه اش هشدار داده بود؛ لنین آزمایشاتش را با خون پرولتاریا انجام می دهـد.

بوخارین در کتابی که به خواسته لنین نوشت دیکتاتوری پرولتاریا را این گونه توجیه می کند: « برای تحقق به نظام کمونيستی، پرولتاريا بايد مجموعه قهر و کليه قدرت را در دست گيرد. پرولتاريا تا زمانيکه صاحب چنين قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معينی به طبقه حاکم تبديل نشده باشد، نمی تواند دنيای کهنه را سرنگون بسازد. خوبخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخليه نخواهد کرد. زيرا برای آنها کمونيسم يعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی مکيدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از اين قبيل. از اين روست که انقلاب کمونيستی پرولتاريا، تغيير شکل کمونيستی جامعه، با خشم آگين ترين مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظيفه حاکميت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه اين مقاومت. ولی از آنجا که اين مقاومت به طور اجتناب ناپذير بسيار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاريا همی می بايستی ديکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان ديکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهيم مي گردد. بديهی است که در چنين موقعيتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در ميان باشد. ديکتاتوی پرولتاريا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. اين ديکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نمايد و دست و پايش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاريای انقلابی را از او بگيرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا اميدانه تر قوايش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم بايد ديکتاتوری پرولتاريا محکم تر و بی گذشت تر باشد، ديکتاتوری ای که در موارد استثنايی از اقدام به ترور نيز خودداری نکند. تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتيکه برای بورژوازی ديگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، ديکتاتوری طبقه کارگر خفيف تر خواهد شد، در اين ميان بورژوازی سابق به تدريج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آميزد. دولت کارگری به مرور از بين می رود و تمام جامعه، به يک جامعه کمونيستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبديل ميگردد. تحت ديکتاتوری پرولتاريا، که فقط يک دستگاه گذر است، وسايل توليد همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاريا و سازمان دولتی آن تعلق دارد. طبقه کارگر، يعنی اکثريت مردم، تمام وسايل توليد را بطور موقت در انحصار خود ميگيرد. به همين علت در اينجا مناسبات توليدی کمو نيستی کامل موجود نيست در اينجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز يک طبقه حاکمه، يعنی پرولتاريا، انحصار تمام وسايل توليد توسط اين طبقه جديد، يک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب ميکند، موجود است. اما به همان نسبت که مقاومت سرمايه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه ديکتاتوری پرولتاريا نيز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونيستی وارد ميگردد. ديکتاتوری پرولتاريا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عين حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی. از طريق اين دگرگونی بايد مالکيت اجتماعی جايگزين مالکيت خصوصی وسايل توليد گردد. اين دگرگونی بايد وسايل توليد و ارتباط را از چنگ بورژوازی بيرون بياورد ( سلب مالکيت کردن). اما چه کسی مجبور است و بايد آنرا انجام دهد؟ بديهی است که اين کار يک فرد نيست، اگر اين کار را چند نفر و يا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترين حالتش يک تقسيم حاصل می شود و در بدترين حالت به چپاولی ساده تغيير ماهيت ميدهد. از اينرو قابل درک است که سلب مالکيت بورژوازی بايد از طريق قهر متشکل پرولتاريا عملی گردد و اين قهر متشکل درست همان ديکتاتوری دولت کارگری است.» بله دیکتاتوری پرولتاریا این گونه شروع شد (!!!) امـا با یک تفاوت ناچیز؛ این سوسیال دموکرات ها بودند که مورد قهر واقع شدند و ژنرال های بورژوا به ارتش راه یافتند! سپس نیز دامن همین آقا، کامنف، زینووف، تروتسکی و دیگران را گرفت. این چه دیکتاتوری کارگری است که تصمیماتش را سر میزهای شام آن چنانی می گرفتند؟ این مزخرفات فقط نام پرولتری دارند. بوخارین و پیش تر از وی مارکس این دوران را گذار می دانند و امید به دیدن « سنتز» میان پرولتاریا و کاپیتالیسم که جامعه سوسیاستی باشد دارند. اما این رویای سفید را چگونه می شود با خون های سرخ نقاشی کرد؟ چگونه می توان از پس یک دیکتاتوری محض صفوف امپریالیسم را در هم شکست و پیش رفـت. دیکتاتوری پرولتاریا دوران گذار است اما پس آن حاصل جز شکست آرمان های تخیلی مارکسیسم نخواهـد بود. مخصوصا چون این استبداد به دست کسانی می افتد که به نام کارگران رنجبر و با اجازه کارل مارکس می توانند هر کاری بکنند حتی بر سر دهقانان بلا هایی چون قحطی بیاورند! ما معتقدیم کسانی که کارشان رفـت و آمد در راه ویلاهای « دور و نزدیک » بود صلاحیت نداشتند درباره قشر زحمت کش کارگر تصمیم بگیرند. تصمیم گیری راجع پرولتاریا را باید به سندیکا های مستقل و قدرتمند سپرد و دست آنهایی را که با ادبیات بی جان و ایده آلیسم، با نقاشی بهشت های خیالی و با سخنان عبث، خواسته یا ناخواسته سرنوشت این طبقه را به بازی می گیرند کوتاه کرد. این است راه نابودی کاپیتالیسم! لئون تروتسکی در « سندیکالیسم و کمونیسم » می نویسد: « آنچه پرولتاریا نیاز دارد رهبری است نه استقلال »! سوال اینجاست که این آقایان رهـبر واقعا پرولتاریا را در کجای سیاست های خویش می گنجانند؟ بعـد از ارتش و قوای نظامی؟ بعـد از روابط دیپلماسی با کشورهای دوست و دشمن؟ کارگران در این روش در معنای واقعی استمثار می شوند، زیرا نه تنها « رهبری » آن چنان که باید حقشان را ادا نمی کند بلکه حتی از نامشان و تاریخی که به ایشان ظلم کرده است برای نیل به اهدافشان تمام بهره ممکن را می برند. پس باید بگویم؛ نه آقای تروتسکی! آنچه پرولتاریا نیاز دارد سندیکاهای مستقل است با دموکراسی در درونشان! این سندیکاهای مستقل، کثیر و نیرومند هستند که می توانند از راه های گوناگون حق خویش را ستانده و سرمایه داری را دفـن کنند. آن چه از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است؛ لزوم مستقل بودن سندیکاها می باشد. ما در صد سال گذشته سندیکاهای مستقل بسیار اندکی داشته ایم و این دلیلی جز وجود « دولت » ندارد. این مادر رذالت ها، منشا قدرت و چپاول و پایمال کردن حقوق مسلم! دولت یک مزاحم واقعی بر سر راه « آزادی و برابری» است و تنها راه برای رسیدن به برابری و آزادی خلع سلاح کردن دولت از وسایل اعمال نفوز بر سندیکاهاست. باید در مبارزات طبقاتی خویش نیل هر چه سریع تر به آنارشیسم را در نظر داشته باشیم. باید راه های آزادی را پیمود. باید هر گونه قدرتی را از سر راه برداشت. باید طغیان کرد و امواجی آن چنان قوی از جنس خشم به راه انداخـت که صخره های کاپیتالیسم و توتالیتریانیسم را به گونه ای خرد کـند که شن های ریزی شوند تا هـر نوزادی که در زمین آزاد و سراسر صلح به دنیا می آید بتواند به رویشان بغلتد، چار دست و پا راه برود و به دریای آرام آزادی نزدیک شود در حالیکه مادرش یقین دارد هیچ خطری کودکش را تهدید نمی کند. برخی ما را به هرج و مرج طلبی محکوم می کنند ایشان فراموش کرده اند که منشا تمامی بی نظمی ها دول هستند. آنها جنگ ها را به راه می اندازند. اگر دولتی آن قـدر نیرومند که به خود اجازه بدهـد به ملت دیگری حمله کند در کار نباشد دیگر جنگ و تجاوز نخواهد ماند. اگر حکومت مستبدی که خلق از آن ناراضیند نباشد دیگـر شورش و انقلابی در کار نخواهـد بود. انقلاب آنارشیستی موثرترین روش در رسیدن به آرمان های سندیکالیسم است. از راه اعـتصاب های هماهـنگ کارگری و کارمندی بعلاوه ی شوروش های دانشجویی و روشن فکری است که عام مردم که به خواب زمستانی آرمیده اند را با خواستگاه « چـپ » آشنا می کرده و آن ها را نیز وارد جریان می کند و این بهترین راه برای رهایی از بند استثمارگران جسم و اندیشه اند.

« آنارکوسندیکالیسم برای آزادی، صلح و برابری!»


New Revolt Party April 2006 childoflawless@yahoo.com