بحث:عارف قزوینی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
تاریخ تصنیفها (۱و۲و۴و۶) اشتباه است (بهتر است دوباره چک شود). Bidabadi 14:13, ۱۸ ژانویه ۲۰۰۶ (UTC)
[ویرایش] مطلب مشکوک به نقض حق تکثیر 20:34, ۲۳ مارس ۲۰۰۶ (UTC)
كودكي و نوجواني (78-1259) : آغاز تحصيلات مكتب خانهاي فراگيري خواندن و نوشتن فارسي، مقدمات عربي و صرف و نحو، تعليم خط نزد سه تن از اساتيد فن در قزوين ، تعليم موسيقي و آواز نزد حاج سيد صادق خرازي، مشق روضه خواني نزد ميرزا حسين واعظ، پامنبري و نوحه خواني در مجالس كه اغلب مرثيههايش را خود ميسازد. رسماً معمم ميشود و پدرش او را وصي خود قرار ميدهد. مرگ پدر، قطع رابطه با خانواده و آغاز يك زندگي بيبند و بار . اولين تصنيف زندگي خود را براي دختري ارمني ميسازد. "ديدم صنمي" اقامت در تهران ، شهرت، آشنايي با سياست(1288-1276) : زندگياش در محافل شبانه دوستان ميگذرد. در ميهماني منزل صدرالممالك مورد توجه شاهزاده موثقالدوله قرار گرفته و مجبور ميشود به خدمت او در آيد . مظفرالدين شاه كه آوازهي هنر او را شنيده به ديدنش ابراز تمايل ميكند. شاه كه آواز او را پسنديده دستور استخدام او را در دربار ميدهد ولي او به هر حيله از پذيرش اين شغل به قول خودش ننگين سرباز ميزند. آشنايي با سيدباقرخان بانكي از آزاديخواهان و آغاز يك دوستي عميق . به وسيله سيدباقرخان با اغلب مشروطه خواهان آشنا شده و با محافل آنان مراوده پيدا مي كند. با وجود شهرت روزافزون به هيچ وجه هنرش را وسيله ارتزاق قرار نداده و با درآمدي اندك و دركمال قناعت و مناعت طبع گذران مي كند. آشنايي با حيدرخان عمواوغلي كه به يك دوستي پايدار و موثر مي انجامد. ملاقات با درويش خان در ميهماني نظام السلطان در گلندوك و دوستي و همكاري آينده به همراه تار درويش خان مي خواند و شور در مجلس مي افكند. مانند ساير آزاديخواهان در رنج است. كم و بيش اشعار سياسي مي سرايد كه امكان انتشار وسيع ندارد و تنها در محافل خصوصي و پنهاني آزاديخواهان خوانده مي شود. دو غزل سياسي - ميهني «پيام آزادي» و «زنده باد» و اولين تصنيف سياسي خود « مژده اي دل كه جانان آمد» را به مناسبت پيروزي آزاديخواهان مي سرايد. اولين كنسرت سياسي خودرا به نفع حريق زدگان بازار درمنزل ظهيرالدوله برگزارمي كند.
درگيري در سياست، سرخوردگي، مهاجرت(1289-1299) : غزل « مرگ دوست » را به مناسبت خودكشي دوست خود مرتضي خان بهشتي مي سرايد. تصنيف « دل هوس» را براي تشجيع آزاديخواهان به ايستادگي مي سازد. تصنيف «ازخون جوانان» را به ياد شهداي راه آزادي مي سازد. تصنيف «گريه را به مستي» را در انتقاد از ناصرالملك و ديكتاتوري او مي سازد. آغاز دوستي با ملك الشعراء بهار. در كنسرت پرشوري در تاثر باقراوف غزل سياسي «لباس مرگ» را مي خواند، گرفتار افسردگي شديد روحي مي شود. حيدرخان در بغداد مراقبت از او را به عهده گرفته و سعي مي كند با استفاده از نفوذ كلام خود و اعمال شيوه هاي روان شناسي مدرن، مجدداٌ ميل به آواز خواندن، زندگي و مبارزه را در او بيدار كند. تصنيف «چه شورها» را در ارتباط با اشغال تبريز توسط نظاميان عثماني ساخته و به اشغالگران ترك مي تازد. آشنايي با محمد تقي خان پسيان و ميرزاده عشقي. دور از وطن و از سردلتنگي غزل پرشور «ياد وطن» را در استانبول مي سازد. آشنايي با علي بيرنگ ، غزل سپاه عشق را مي سرايد ، شعري كه بعدها پس از اجرا در كنسرتي در مشهد، موجب رنجش شديد ايرج ميرزا و ساختن «عارفنامه» شد. تصنيف آذربايجان را در پاسخ به وثوق الدوله كه آذربايجان را عضو فلج ايران خوانده بود مي سرايد. به كوشش رضا زاده شفق مقداري از اشعار پراكنده اش جمع آوري مي شود. اميد،شكست و نوميدي، آوارگي (1300-1304) : او كه با عقايد ميهن پرستانه كلنل پسيان آشنا است. با اميدواري فراوان براي پيوستن به نهضت خراسان عازم مشهد مي شود. برخلاف هميشه از روحيه خوب و اميدوارانه اي برخوردار است و به عنوان يكي از مشاوران نزديك رهبر قيام ، در راه تحقق آرمان هاي وي صميمانه تلاش مي كند. به دستور پسيان و براي تامين هزينه ساخت آرامگاه فردوسي، كنسرتي در باغ ملي شاهزادگان حاضر در جلسه از جمله ايرج ميرزا را ناراحت مي كند. كشته شدن كلنل پسيان در جبهه جنگ عارف از شدت تاثر در آستانه جنون است، اميدهاي او درباره نجات و پيشرفت كشور، همه در وجود كلنل متبلور شده بود و با اين فاجعه يكباره نقش برآب مي شود. بي قرار، زودرنج و عصبي است، در سوگ كلنل، كنسرت پرشوري با اركستر شكرالله قهرماني در تاثر باقراوف تهران اجرا مي كند و در آن تصنيف «گريه كن» را مي خواند. نوشتن شرح حال خود را به پايان رسانده و همراه با شرح كوتاهي براي هر يك از اشعارش براي چاپ به برلين مي فرستد. تصنيف «اي دست حق» را در طرفداري از سيدضياء مي سازد. اميدهاي خود را در زمينه پيشرفت كشور در وجود رضاخان سردار سپه متجلي مي بيند و بر خلاف بهار در جبهه طرفداران او قرار مي گيرد پايان چاپ اولين ديوان شعر او در برلين به كوشش سيف آزاد و رضا زاده مشفق و ارسال آنها به تهران كه در گمرك توقيف مي شود. رضا خان مشغول تحكيم پايه هاي قدرت خويش است و عارف متوجه اشتباه خود درباره او شده است ، زيرا در اشعار و نوشته هايش ستايش از رضاخان وجود ندارد .بسيار بدبين، مايوس و مردم گريز شده است. سالهاي خاموش و فراموشي (1305-1312): رژيم جديد (پهلوي ) از او انتظار همكاري دارد ولي شاعر ملي تن در نمي دهد، ديگر به جريانات سياسي علاقه اي ندارد و دم فروبسته است. در روستاي گل زرد بروجرد مستقر شده و تصميم مي گيرد شرح احوال دوره آزاديخواهي خود را بنويسد. بروز ناراحتي در حنجره (احتمالاٌ سرطان) اشكال در خواندن و به تدريج خاموشي با فقر و بيماري دست به گريبان است ، زندگي اش در دو اتاق اجاره اي مي گذرد كه اثاثيه مختصر آن را دوستان معدودش به او عاريه داده اند. تنگدست، تنها، بيمار و فراموش شده به روزهاي اوج شهرت و محبوبيت خود فكر مي كند و از فراموشي مردم سخت رنجيده خاطر است. به ايراني بودن سخت افتخار مي كند و به وطن خود ديوانه وار عشق مي ورزد. حس مي كند در موضع گيريهاي سياسي اش اشتباه كرده، با اين همه هنوز هم از همكاري با كلنل پسيان و نهضت خراسان با سربلندي ياد مي كند. در اشعار خود گاه رضا شاه را به باد انتقاد مي گيرد. اشعاري كه در اوج اختناق و سانسور رضاشاهي به طورشفاهي و سينه به سينه نقل و منتشر مي شود. سرانجام روزي در 54 سالگي در همدان پس از ده روز بيماري سخت به كمك جيران(همسرش) خود را به كنار پنجره اتاق مي كشد و براي آخرين بار آسمان و آفتاب ميهنش را عاشقانه تماشا مي كند و به بستر بيماري برگشته و مرگ را در آغوش مي كشد در حاليكه زير لب اين شعر خود را زمزمه مي كند « ستايش مرا آن ايزد تابناك / كه پاك آمدم پاك رفتم به خاك» دوستانش جسد او را در صحن آرامگاه ابوعلي سينا در همدان به امانت مي گذارند تا بعداٌ آرامگاهي براي او بسازند، آرامگاهي كه هيچگاه ساخته نشد.