کاربر:Saapoem841

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

علی گشت سرشار صهبای علم

که یک جرعه ی اوست، دریای علم



« نبوت بطون و ولایت ظهور

جمال و جلال دو عالم حضور »



شرابی که بیرون ادراک بود

به جامش عیان در دل تاک بود



جمال حقیقت به چندین نقاب

شهود یقینش چو آب از حباب



ز بس صافی جام اندیشه اش

رگ تاک شد، گردن شیشه اش!



خیالات هنگامه ی هست و بود

به اندازه ی علم دارد، نمود



به افزونی نشوه ی علم کوش!

که این بحر را نیست جز علم ، جوش



محیطی است بی انتها ذات علم

دو عالم : همان نفی و اثبات علم!



می ای را که شخص نبوت چشید!

در آخر به «  شاه ولایت » رسید





                      • ***********


بید ل


میرزا عبدالقادر عظیم آبادی دهلوی (وفات1133) آخرین شاعر بزرگ فارسی گوی عهد بابریه ی هند و نفر سومی می باشد که "امیر خسرو و فیضی" دو همطراز دیگرش محسوب می شدند . عبدالخالق از قبیله ی ارلاس از ترکان جغتای بود و این قبیله از بخارا به سرزمین هند آمده بودند . عبدالقادر به سال 1045 در عظیم آباد بتنه به دنیا آمد و چون در کودکی از پدر و مادر محروم ماند، تربیت او به خویشانش واگذار شد و آنها در تعلیم وی و در تشحیذ قریحه ی شاعریش اهتمام بسیار کردند. اوایل عمرش در تحصیل و مسافرت گذشت . در اکثر علوم رسمی و حکمی تبحرپیدا کرد و با طریقه ی صوفیه و بعضی مشایخ و مجذوبان آشنایی پیدا کرد . در بیست و پنج سالگی همسر برگزید و در دستگاه محمد اعظم پسر اورنگ زیب به خدمت منشی گری اشتغال ورزید . اما وقتی مخدوم از وی درخواست تا قصیده ای در مدح وی عرضه کند از خدمت استعفا کرد و یک چند در بلاد مختلف از جمله پنجاب به سیاحت و مسافرت پرداخت بالاخره در دهلی اقامت گزید (10969 ) و تا پایان عمر همان جا به مطالعه و تحقیق و تفکر و تصنیف اشتغال جست. احاطه ی وی بر علوم مختلف و قدرتش در نظم و نثر، جاذبه ی خاصی به شخصیت او داد . چنانچه اکابر و امرای وقت با وی با نهایت حرمت سلوک می کردند و با نیازمندی و ادب هدیه ها و جوایز ارزنده به حضرتش می فرستادند . کلیات آثار او شامل نظم و نثر ست و در نثر آثاری مانند رقعات ، نکات و چهار عنصر شیوه ی نویسندگی او را ساده و در عین حال مبهم و پیچیده نشان می دهد . اشعارش غیر از قصاید و غزلیات شامل تعدادی مثنویات هم هست که بعضی از آن ها "صبغه ی عرفانی" قوی ای دارد . بعضی تذکره پردازان هند، وی را در نثر همطرازغزالی و خواجه عبدالله انصاری و در شعر همانند سعدی و مولوی خوانده اند و پیداست که بین سبک فکر و بیان او با آنها "تفاوت" آن اندازه است که این مقایسه را به کلی نا به جا نشان می دهد. ( از گذشته ی ادبی ایران – صفحه 422- انتشارات بین المللی الهدی - چاپ اول 1375)


به دلیل احترام و یاد آوری زنده یاد مرحوم ( دکتر عبدالحسین زرین کوب) مقدمه ی ایشان را مقدم بر گفته های خویش قرار دادم تا در محضر بزرگان ، عرض خود نبرده باشم ! خداوند ایشان ودیگر محققان بزرگ ادبیات فارسی را بیامرزند!

انشاءالله...

اما ... عرفان بیدل تلفیقی از عرفان هندی- اسلامی است! البته کاملاً اسلامی یعنی در مورد عناصر اربعه : ایشان در تمامی اشعار خود با نگاه فلسفه ی "هند" به آن ها نگاه می کنند اما این نگاه ؛ نگاه اسلامی است و شهود، نوعی شهود الهی است ، نه شهود بودایی و برهمایی! حتی با اینکه به نظر از "اهل تسنن" می آیند اما، شگفت آور است این مثنوی که مطالعه می فرمایید ، به نام " جام مرتضوی" !

شگفت آور از این جهت که در این مثنوی ضمن بیا ن شخصیت اهورایی حضرت علی (ع) از ایشان به عنوان ( هسته وهستی علم) در مطلع مثنوی استفاده می نمایند و کل مثنوی در چند بیت خلاصه می شود که بیت دوم فوق العاده عجیب و بر خلاف اعتقاد " اهل تسنن" نه تنها کاملاً "شیعی است" بلکه فراتر از آن ، خیلی نزدیک به دیدگاه عرفانی "خواص تشیع " است :


نبوت بطون و ولایت ظهور جمال و جلال دو عالم حضور


یعنی : از " باطن نبوت" جوشیده و در "ظاهر ولایت" بالیده و در جمال و جلال (یعنی صورت و معنی)، هر دو جهان تجلی یافته است .

« شگفتی ساز است » چون به اعتقاد عرفای شیعه و (به گفته ی خود ایشان) حضرت علی (ع) در"باطن" تمام " انبیاء" به صورت "نهانی" بوده و چون نوبت به پیامبر اعظم (ص) می رسد به صورت " ظاهر" ایشان را همراهی می کنند.

«« ولایت مطلقه ی کلیه ی حضرت مولا امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) باطن خلافت و باطن نبوت مطلقه ی کلیه است »»

و مفهوم (( بیت مولانا بیدل)) همان ولایت ظاهری و باطنی مولانا امیر المومنین علی (ع) د رجهان ظاهر و باطن است و مفهوم : قسیمٌ النا ر والجنـه ...

و در بیتی دیگر می فرماید :


نبوت : خرام احد تا صفات

ولایت : رجوع صفت سوی ذات


یعنی : درنبوت بشر تا « تخلقوا باخلاق الله » می رسد، اما در ولایت که عصاره وشهد نبوت است ، رجوع این صفات ( رسیدن به نفس المطمئنه ) فانی شدن در بقای ذات حقتعالی (جل جلاله) است!

یا به زبانی دیگر شناخت خداوند در «این» تا حد صفات و در « آن » تا حدود ذات است !

.... بحث خیلی سنگین است و حوصله باریک !

معذرت می خواهم از ادامه ی آن ... .

لطفاً ادامه مثنوی را مطالعه فرمایید و برداشت ها و نظرات خود را از طریق (((ایمیل))) با بنده در میان بگذارید.

یا علی مدد:


ز خمخانه ی آب و رنگ ظهور

دو کیفیت آورد ، جام شعور


یکی کرد اسم "نبوت" بلند

دگر ، طرح نام "ولایت" فکند


به هر جا کمال یقین نشوه ای ست

برون زین "دو کیفیت اش" جلوه نیست:


« نبوت ، خرام احد تا صفات

ولایت ، رجوع صفت سو ی ذات


نه آن غیر این و نه این غیر آن

از آن ، سوی این ، تا ابد سیر آن »


در این نشوه آباد مستی سواد

به این جام ، دل های مخمور شاد


که میخانه ی معرفت مصطفی ست

در رحمتش ، جبهه  ی مرتضی است 


ولی را بود از نبی انتظام

بجز شیشه نبود، مربی جام !


درین شیشه و جام، « یک باده » است

دو پیکر ز« یک خون » نشان داده است


خوش آن شیشه، کاین جام اجزای اوست!

خوش آن جام کاین شیشه همتای اوست


«« آفرین به این تصویر زیبا از وحدت جدایی ناپذیر نبوت و ولایت و لازم و ملزم یکدیگر بودن »».


شد از تیغ او توسن کفر ، پی

چو مخموری از لمعه ی موج می


جهانی ز جامش به "مستی" رسید!

به کیفیت می پرستی، رسید!


به هر جا "می" ای همدم "ساغر" است

جگر تشنه ی "ساقی کوثر" است


چه کوثر؟ ، خمستان فضل و کمال!

محیط قدم ، نشوه ی لایزال!


می، اینجا کمالات انسانی است

که " سر جوش علم " خدا دانی است ... .


 انشاءالله ادامه خواهد داشت .... 

به امید لطف حضرت دوست !















+ نوشته شده در شنبه نهم ارديبهشت 1385ساعت 5:59 توسط سید علی اصغر موسوی