بلخ در دانشنامهها و واژهنامههای فارسی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
فهرست مندرجات |
[ویرایش] از لغتنامهٔ دهخدا
باختر یا باختریش یا بلخ نام پایتخت مملکتی است که بدین نام نامیده میشده و در پای کوه پاراپامیز واقعست و رود باختروس از این شهر میگذرد و نام ایالت و شهر از اسم این رود گرفته شدهاست. بلخ را دوازده نهر بودهاست و هر نهری رستاقی، و از جملهٔدوازده نهر یا رستاق، نهر غربنکی است که قریهٔشامستیان مولد ابوزید بلخی احمدبن سهل بدانجا است.
[ویرایش] از فرهنگ فارسی معین
در قدیم ایالت معروف و بزرگی بوده در خراسان، بر سر راه خراسان به ماوراءالنهر. اکنون شهری کوچک است که تقریباً دوازدههزار تن جمعیت دارد و در شمال افغانستان واقع است، و قسمتی از آن ایالت جزو خاک افغانستان و قسمت دیگر جزو ترکستان شوروی میباشد. و آن را باختر یا باختریش نیز مینامیدند.
[ویرایش] از سعید نفیسی
سعید نفیسی در شرح باختریان نوشتهاند: بناحیتی گفته میشد که در جنوب رود آمویه و در مغرب و جنوب غربی کوههائی بود که از سوی شمال گرد هندوستان را گرفتهاند. بهمین جهت این ناحیه اهمیت بسیار در روابط دول داشت زیرا یگانه راه خشکی در میان آسیای غربی و هندوستان از یک سو و تاتارستان و چین از سوی دیگر بود. در همان ناحیه بود که نخست ملت هند و آریائی متوقف گشت و پس از گذشتن از سرزمین کوهستانی شمال شرقی بایران آمد و نژاد ایرانی امروز را تشکیل داد و نیز همان ناحیه سرچشمهٔبسیاری از عقاید آئین زردشت بود. شهر باختریا (باکترا) بقول مورخین قدیم پایتخت این ایالت بود و آنرا قدیمترین شهر جهان میدانستند و آنرا مادر شهرها یا امالقری لقب دادهبودند. معمولاً در هر چیز، ایالت باختریان با ایالت سغدیان که در میان جیحون و سیحون بود دوشبدوش راه میرفت و در هر کاری همداستان و انباز بود و هر دو این ناحیه را کورش کبیر و اسکندر مقدونی با رنج بسیار گشادند و در کتیبههای هخامنشیان اسم هر دو ایالت توأم است و مورخین یونانی مخصوصاً هرودت این دو ناحیه را همیشه با هم ذکر کردهاند. بعدها ایالت باختریان ناحیهٔبلخ را تشکیل داد و ایالت سغدیان ناحیهٔسمرقند و بخارا یا به اصطلاح قدیمتر ناحیهٔسغد را. اسم قدیم بلخ در کتب یونانی «باکترا» و در کتیبههای هخامنشی «باختری» است ولی در اوستا در جزء موسوم به وندیداد یا ویدیواد اسم این شهر «بخذی» آمدهاست و در کتاب «بوندهش» از کتب پهلوی اسم این شهر را «بلخ» ثبت کردهاند. جزو کتیبهٔبزرگ بیستون داریوش در بند ششم، باختریش جزو ممالک تابعه آمدهاست: بند ششم: داریوششاه گوید این است ممالکی که تابع مناند. به ارادهٔاهورمزدا من شاه آنهایم: پارس، خوزستان، بابل، آسور، مصر، جزایر دریا، سپرد، یونیه، ماد، ارمن، کاپادوکیه، پارت (خراسان)، زرنگ (سیستان)، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، سکائیه، ثاتگوش، رخج، مکیا، جمعاً ۲۳ مملکت. باختریش غالباً با مرو یاد شده و مجاور سند بوده و رود آمویه (اوکسوس) از آن میگذشتهاست. و بنا به روایت کزنفون ولایتی بود که قرون بعد بختیاریها اشغال کردهاند و درین سرزمین مس و سرب و بعض فلزات دیگر و در شمال و مشرق آن فیروزه یافته شود. این ایالت هم تا پایان عهد هخامنشی در تصرف شاهنشاهان ایران بود. پس از حملهٔاسکندر در زمرهٔمستعمرات یونانی درآمد
[ویرایش] از حسن پیرنیا
حسن پیرنیا در شرح «باختر» در دورهٔاسکندر آرد: نام مملکتی است که پایتخت آن بدین نام خوانده میشود، نام ایالت و شهر از اسم رودی که باختروس نام دارد و از شهر باختر میگذرد گرفته شدهاست. کنت کورث مورخ معروف باختر را چنین وصف میکند: زمین این صفحه در بعض جاها حاصلخیز است و غلهٔزیاد میدهد. چراگاهها هم کم نیست و بنابراین اهالی حشم زیاد نگاه میدارند ولی قسمت وسیعی از این صفحه از ماسه و ریگ روان پوشیده و بکلی لمیزرع است. اینجاها نه سکنه دارد و نه محصولی، وقتیکه بادهای شمال میوزد ریگ روان را در جاهائی جمع کرده تلهائی میسازد و راهها را میپوشد. ازین جهت مسافرین مجبورند مانند دریانوردان شب بهدایت ستارهها راه را بیابند و مسافرت در روز عملی نیست، بخصوص که اگر بادهای شمال بوزد، مسافر را در زیر ریگ روان دفن میکند، ولی جاهائی که چنین نیست خیلی مسکون است و اسبهای زیاد دارد. بهترین دلیل این معنی آنکه باختر میتواند سیهزار سوار بدهد.
[ویرایش] از حدود العالم
شهری بزرگ است [ به خراسان ] و خرم و مستقر خسروان بودهاست اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب و ویران گشته. آن را نوبهار خوانند و جای بازرگانان است و جائی بسیارنعمت است و آبادان، و بارکدهٔهندوستان است و او را رودیست بزرگ از حدود بامیان برود، و به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرود آید، و همه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شهرستانی است با بارهٔمحکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است.
[ویرایش] از برهان
نام شهری است مشهور از خراسان و آن از شهرهای قدیم است و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند و لقب آن بامی است، گویند برامکه از آنجا بودهاند.
[ویرایش] از آنندراج
شهری است مشهور که از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بودهاند. و آن را نوبهار خواندهاند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند آنرا بلخ بامیان گفتند.
[ویرایش] از معجم البلدان
شهری است مشهور در خراسان، و در کتاب ملحمة منسوب به بطلمیوس چنین آمدهاست: طول بلخ یکصدوپانزده درجه و عرض آن سیوهفت درجهاست و آن از اقلیم پنجم میباشد. طالع آن بیستویک درجه از عقرب زیر سیزده درجه از سرطان، و در مقابل آن مثل آنست از جدی، و بیت ملک آن مثل آنست از حمل، و عاقبت آن مثل آن است از سرطان. و آن را در اقلیم پنجم دانند، و اولین سازندهٔآن را لهراسبشاه نوشتهاند. و برخی سازندهٔآن را اسکندر دانند و گویند در قدیم اسکندریه نامیده میشد. بلخ تا ترمذ دوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نهر بلخ نیز نامیدهاند. بلخ را احنفبن قیس از جانب عبداللهبن عامربن کریز، در عهد عثمانبن عفان فتح کرد. Dorogh ast
[ویرایش] از ناظم الاطباء
باختریش. باکتریان. بلخ. آسیای علیا. در قدیم به این اسم مملکت وسیعی را مینامیدند که شامل بود همهٔجزء شرقی ایران را و محدود بود در شمال بواسطهٔسغدیان و رود آمو و در مشرق بواسطهٔسیتی و در جنوب بواسطهٔهندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شهر باختر بوده که اکنون بلخ میگویند.
[ویرایش] از از دایرة المعارف فارسی
دهکدهایست در دل افغانستان حالیه که در ایام باستانی و در قرون وسطی شهری مهم و مرکز ناحیهٔبلخ (مطابق باکتریا) و بر رود بلخ که اکنون خشک است واقع بود. در زمانهای پیش از اسلام بلخ از مراکز دین بودائی ومحل معبد معروف نوبهار بود، و در دین زردشتی نیز اهمیّت داشت. اولین حملهٔمسلمانان به بلخ در سال ۳۲ ه. ق. بسرکردگی احنفبن قیس بود. در سال ۴۳ ه. ق. دگر بار بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبةبن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه. ق.) بود که کاملاً مقهور آنان شد. در سال ۱۱۸ ه. ق. اسدبن عبدالله قسری کرسی خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال ۲۵۶ ه. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. درسال ۲۸۷ ه. ق. عمرولیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیلبن احمد سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال ۴۵۱ ه. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال ۵۵۰ ه. ق. بدست ترکان غز ویران شد. در سال ۶۱۷ ه. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. در دورهٔتیموریان تا اندازهای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیستکیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط گذاشت. در اواسط قرن هیجدهم میلادی بلخ بتصرف افاغنه افتاد و از سال ۱۸۴۱م. در تصرف آنها ماندهاست. خرابههای بلخ قدیم اکنون ناحیهٔوسیعی را اشغال کردهاست.
[ویرایش] از ایران باستان
قیام باختر: در سال ۲۵۶ ق.م. باختر با سغد و مرو متحد گشته از دولت سلوکی جدا شد. قائد این کار دیودوت یونانی بود که در این قسمت ایران دولتی تشکیل داد و این دولت چندی دوام یافته بدولت باختر و یونانی معروف گردید و بعد جزء دولت پارت شد. سلوکیها در ابتداء متعرض این دولت نشدند و بعد که خواستند آنرا باطاعت درآورند، بنای آن محکم گشته بود. بعد از دیودوت اول، دیودوت دوم بتخت نشست. در زمان او اِوتیدِموس جانشین دیودوت دوم با آنتیوخوس سوم سلوکی بباختر قشون کشید و پس از فتحی، اوتیدموس را بپادشاهی ابقاء کرد تا جلو مردمان شمالی را که بباختر هجوم میآوردند بگیرد و با او قراردادی بسته مانند پادشاهان دستنشاندهاش شناخت و تقویتی هم از او کرد. در زمان این پادشاه و پسرش دمتریوس باختر از طرف جنوب پاراپامیز و مغرب و شمال توسعه یافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه از سغد تا رخج و از هریرود تا دهنهٔرود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود. ولی وسعت مملکت باختر دوام نیافت زیرا در زمان دمتریوس، اوکراتیدنامی در باختر بالاخص قوت یافت و دمتریوس در جنوب و مغرب کوههای پاراپامیز، ولی بعد از چندی اِوکراتید بخیال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده تمامی حواس خود را بتسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دمتریوس، که پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شکست داده پنجاب هند را به مملکت خود ضمیمه کرد. وقتیکه او از این سفر جنگی برمیگشت چنانکه ژوستن گوید (کتاب ۴۱ بند ۶) پسرش که در اداره کردن مملکت شریک اوکراتید بود پدرش را در راه کشت (۱۴۷ ق.م.) و بیاینکه پدرکشی خود را پنهان دارد، چرخهای ارابهاش را با خون پدر رنگین کرد، مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم است که تقسیم دولت باختر بدو قسمت و جنگهای خانگی در دولت یونانی و باختری، مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی که سغد را گرفته همواره بباختر هجوم میآوردند از موقع استفاده کرده باختر را در فشار گذاردند. حتی ظن قوی این است که این مردمان سکائی بعض ولایات شمالی یونانی و باختری را در آن طرف جیحون در تصرف خود داشتند. (استرابون، کتاب ۱۱ فصل ۸ بند ۲). این بود احوال باختر در زمان اوکراتید، که بقول ژوستن (کتاب ۴۱ بند ۶) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتی هر دو موافق نوشتهٔمورخ مزبور در یک وقت بتخت باختر و پارت نشسته بودند. کلیةً راجع بباختر باید گفت، موافق آنچه که از وقایع این دولت برمیآید، اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه در پارت وجود داشت دیده نمیشود و از سکههای باختری معلوم است که شاهزادگانی نیز حکومت میکردند و سکه بنام خود میزدند مثلاً در زمان دیودوت دوم اسم دو پادشاه دیگر را مییابیم، یکی آنتیماخوس است و دیگری آگاتوکل. اینها در ابتدا دستنشانده ولی بعد مستقل بودهاند. چنین بود احوال باختر در زمان مهرداد اول (پادشاه اشکان). اکنون باید دید که این شاه چگونه از اوضاع همسایگان خود یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کردهاست. حمله بباختر: از شرحی که راجع باحوال دولت سلوکی و باختر گفته شد معلوم است که در سلطنت مهرداد اول موقع برای توسعهٔپارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. مهرداد چنانکه وقایع مینماید، از این موقع استفاده کرد و بدواً توجه خود را به طرف باختر معطوف داشت. جهت اینکه او از سلف خود که حواس خود را به طرف صفحات مردها و ری متوجه داشتهبود پیروی نکرد و نظر خود را بمشرق افکند، باید از اینجا باشد که او چون نقشههای پر عرض و طول در طرف مغرب داشته، خواستهاست اول از پشت سر خود مطمئن باشد. بهر حال محقق است در زمانی که اِوکراتید مشغول تسخیر پنجاب بود و بدست پسرش نابود میشد، مهرداد بباختر تاخته این مملکت را بپارت ضمیمه کرد. سترابون گوید که دو ایالت را ضمیمه کرد. اولی را نویسندهٔمزبور توریئوآ و دومی را آسپیونوس مینامد (کتاب ۱۱ فصل ۱۱ بند ۲) ولی محققاً معلوم نیست که این دو ایالت در کجا واقع بوده. حدس میزنند که مقصود از توریئوآ، تورانست و از آسپیونوس، مردمی موسوم به آسپاسیاک و مساکن آنها بین جیحون و سیحون بودهاست. بعید نیست که این حدس صحیح باشد، زیرا معلوم است که مردمان شمالی را که در زمان ساسانیان بایران حمله میکردند، ایرانیها، تورانی مینامیدند و شاید درین زمان هم بمردمان سکائی و غیره که از طرف سغد، یا ماوراء سیحون بباختر حمله میکردند، همین اسم را میدادهاند، ولی از جهت اجمال مدارک چیزی که محقق باشد، درین باب نمیتوان گفت. جنگ دوم با باختر: چون پسر اِوکراتید هِلیوکل در اداره کردن دولت باختر با پدرش شریک بود او را کشت. بعضی تصور کردهاند که جهت پدرکشی از عدم رضایت او و یونانیها از سستی اِوکراتید نسبت به پارتیها و واگذاردن چند ایالت بدولت پارت بوده. از کلمات ژوستن (کتاب ۴۱ بند ۶) این ظن تأیید میشود، زیرا مورخ مزبور گوید که هِلیوکل پدرش را علانیه کشت و چرخهای ارابهاش را بخون او رنگین کرده جسدش را از دفن محروم ساخت. چنین عملی که شاید در تاریخ از حیث وحشیگری و سبعیت نظیر ندارد، ممکن نبود روی دهد، مگر اینکه یونانیهای باختر اِوکراتید را دشمن خود و مملکت دانسته باشند. بهرحال پس از اینکه هِلیوکل بتخت نشست و کلیهٔاقتدارات را بدست گرفت، خواست ایالات ازدسترفتهٔدولت باختر را برگرداند. از طرف دیگر مهرداد، که بعد از صلح با اوکراتید دوست او بشمار میرفت، ازین پدرکشی کینهٔهِلیوکل را سخت در دل گرفت و با لشکری نیرومند بقصد او بیرون رفته بآسانی او را شکست داد و قسمتی بزرگ از مملکت باختر را صاحب شد. (ژوستن، کتاب ۴۱ بند ۶). دیودور گوید که مهرداد باین بهرهمندی اکتفا نکرده بهطرف مشرق راند و بهند درآمد تا رود هیداسپ (جلم کنونی که در پنجاب است) راند (قطعهای از کتاب ۳۳)، ولی نظر باینکه سکههائی از شاهان پارت در هند نیافتهاند و نیز ازین لحاظ، که دولت یونانی و باختری تا ۱۲۶ ق.م. در کابل و حوالی آن وجود داشت، نویسندگان جدید تصور میکنند که اگر مهرداد تا هند رانده، ممالکی را در هند تسخیر نکرده و سرحد دولت پارت را کوههائی قرار داده که از طرف مغرب وادی سند را محدود میسازد. از چنین حدسی اگر هم صحیح باشد، باز باین نتیجه میرسیم، که تمامی مملکت باختر و پاراپامیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان درین زمان جزء دولت پارت گردیدهاست. (ایران باستان ص ۲۰۷۳، ۲۰۸۲، ۲۲۲۳، ۲۲۲۸). و رجوع به فهرست ایران در زمان ساسانیان شود. سعید نفیسی در دنبالهٔمطالبی که سابقاً نقل کردهایم آوردهاند: تا زمانی که بسط پادشاهی ساسانیان در اکناف ایران پادشاهان کوچک را برنینداختهبود ایالت باختریان و سغدیان در پیروی از یک سلسله پادشاهان محلی همدست بودند. ازین پادشاهان جز چند اسم آنهم بطرزی که مؤلفین لاتین نوشتهاند دیگر چیزی بجا نماندهاست و حتی سکه و کتیبهای نیز نیافتهاند که اسامی هر یک و مدت پادشاهی ایشان را معلوم کنند ولی آنچه از مورخین یونانی و رومی برمیآید بدین قرار است: در حدود سال ۲۴۰ ق.م. سپاهیان یونانی که پس از جهانگیریهای اسکندر در ممالک شرق چیره شدهبودند ایالت باختریان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون بدست ایشان افتاد از کوه «هندوکش» نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون، از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیاران و پایمردان این سلطنت باختریان مخصوصاً یونانیان بودند که از یونان و آسیای صغیر آمدهبودند زیرا در دیار خویش یاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامیابی بسوی این دیار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت که یونانیان در اثر آب و هوا در خوی و طبیعت نرمتر شدند و آن پادشاهی که نخست رونقی داشت رو به ناتوانی رفت و مردمی از نژاد سَکَ بر آن چیره شدند که از سرحد چین آمده بودند و به همین جهت از آن بعد بطلیموس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریان را به اسم دولت هندوسکائی نامیدهاند و وجه این تسمیه از آنست که از یک سو چند ایالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکها بودند و نیز بهمین جهت است که نویسندگان یونانی و رومی که پس از بطلیموس آمدهاند گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامیدهاند. در آن زمان دولت چین نیز روابط تجاری با دول آسیای مرکزی و آسیای غربی باز کرد و کمکم سرحدات چین گشادهتر شد و بقلمرو دولت باختریان رسید و چون دولت باختریان در میان قلمرو اشکانیان و هندوستان و چین واقع شدهبود استقلال خویش را در معرض خطر دید و سیاست خود را منحصر بدان دانست که موازنتی در میان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدهٔاین کار دشوار برنمیآمد درصدد شد که از دولت روم یاری جوید. از طرف دیگر امپراتوران روم در کشمکشهای فراوانی که با اشکانیان داشتند هیچ موقع را از کف نهشتند که از پادشاهان باختریان یاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیان میدانستند. درباب پادشاهان یونانی که در باختریان شهریاری کردهاند مورخین یونانی و رومی هیچ ذکری نکردهاند و تنها چیزی که از کتب ایشان برمیآید چند اسم کسانست و اسامی دیگر از سکههائی بدست آمده که تقریباً هشتاد سال پیش یافتهاند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی که جانشین پادشاهان یونانی شدهاند باز بیانات نویسندگان یونانی و رومی مختصرتر است. از میان نویسندگان رومی فقط هراس و ویرژیل و پروپرس و تیبول ذکری از پادشاه باختر کردهاند که در زمان ایشان میزیستهاست ولی چون بیان ایشان شاعرانه و مبهمست بهیچوجه چیزی نمیتوان از آن گفتهها بدست آورد. نویسندگان چین نیز چیزی دربارهٔاین پادشاهان نگفتهاند، زیرا که در آن زمان هنوز مردم چین پا از دیار خود فراتر نگذاشته بودند و از ممالک بیگانه خبری نداشتند. فقط استرابن میگوید (کتاب ۱۰ فصل ۱۱) که پادشاهان یونانی باختریان تا سرحد چین رفتند و شاید مراد او از سرحد چین جیحون یا سیحون بوده باشد. اما درباب پادشاهان هندوسکائی باختریان، اطلاعات قدری بیشتر است زیرا مؤلفین چینی چند نفر از آنها را ذکر کردهاند. از طرف دیگر چون مردم باختر در آن زمان اغلب بمذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشتهاند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیان نیز درباب باختریان اطلاعاتی دادهاند. پادشاه باختریان که با قیصر روم مارکآنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر به او تاختهاست معتقد بمذهب بودا بود و در افسانههای بودائیان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی ازو هست. چندی پس از آن زمان مردمی از نژاد دیگر بر باختریان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند که مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را به اسم «ترک» نامیدهاند و این کلمه مأخوذ از لفظی است که در کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیان بپیروی ایرانیان قدیم و یونانیان به ایشان اسم «ساس» میدادند ولی چینیها این نژاد را بجز اسم «یوئئیچی» یا «یوئتی» به اسم دیگر نمیشناسند. نخستین گروه ازین نژاد که به باختریان فرود آمد، آن ناحیه را به پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یافت. از میان این پنج قسمت یک قسمت بود که چینیها آنرا به اسم «کوئئی شوانگ» میشناختند و نویسندگان ارمنی آنرا «کوشان» نوشتهاند و اسم تمام باختریان دانستهاند و نویسندگان سریانی آنرا کشان ضبط کردهاند و شاید این همان کلمهای باشد که در زمانهای اسلام به کشانیه و کشانی و یا کشان تبدیل شدهاست و یا اسم شهر کش از همان مادهاست... چون دولت باختریان از مؤسسات یونانیان بود تمدن مخصوصی در اقصای شرق ایران فراهم ساخت که از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریان مذهب بودا را بدان جهت که جنبهٔاجتماعی بسیار داشت مساعدت کردند و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بودهاند و در اواخر پادشاهان هندوسکائی نیز اوضاع باختریان بهمان حالت باقی ماند. در زمان پادشاهان یونانی باختریان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن میراندند و نیز اغلب عمال دولت باختریان بهمین زبان متکلم بودند و طبعاً بومیان آن دیار بدین زبان خو گرفتند. مردمی که مخصوصاً از یونان میآمدند فرزندان شاهزادگان و توانگران باختر را زبان و ادبیات یونانی میآموختند و جاذبهٔتمدن یونان در باختریان به درجهای بود که در میان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیار زنانی بودند که اصل ایشان از یونان بود و بتمدن یونانی پرورش یافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومی تصریح کردهاند که دولت روم دختران جوان زیبائی پرورش میداد که برای پادشاهان باختریان میفرستاد تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند. بهمین جهت در زمان پادشاهان یونانی باختریان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته میشد، سجع سکهها بیونانی بود و حتی در زمانی که زبان بومی را هم بکار میبردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همین احوال باقی ماند.