بحث کاربر:سیروس
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
shamlu-molana.blogfa.com
بازتحقیق ِ دیوان کبیر سیروس شاملو حرف ششم تیر خلاص به مولانا معضلی به نام سروش]]
عبدالکریم سروش معضل بزرگی شده است
بخصوص این که عدهای فناتیکتر از او با اعتراضشان او را محق میکنند! مثلا ببینید انتقادهای نژادپرستانهی آقای احمدینژاد انتقادهای اصولی به جامعه غربی را باد هوا میکند. حالا هر جا از سروش و دارو دستهاش انتقادی داشته باشی اول باید حسابت را از حساب افراطگرایان دینی جدا کنی چون ظاهرا ایشان در فهرست نواندیشان جامعه قلمخوردهاند! من بدون وارد این بازی کودکانه شدن میخواهم بر اساس تجربیات خود از آثارمولانا و اشعار او اعلام کنم این دکتر ما مدام در حال تیر خلاص زدن به آثار این شاعر است. امروزه خوشبختانه وسایلی وجود دارد که یک خطابهی منبری را با سرعت ِ آهسته بصورت ام.پی.تری پخش کند ، امواج صوتی را بشکافد . سر و ته یک بحث صوتی ِ ضبط شده را بهم بچسباند ( لووپ ) و صاحب منبر را به این نکته متوجه سازد که دورهی زیر سبیلی گفتن و پراندن و رفتن نیست و باید برای هر کلمهاش پاسخ داد و نه الزاما در آن دنیا! میدانیم که یکی از دلایل نفی اغراقآمیز اندیشهی مولانا همین مال خود کردن این شاعر به دین و ایمان و مذهب بود و این همان بلایی دست راستی است که نیزهی دست چپیها را بر خود مولوی آماج ساخته است. چپیهای فناتیک هم اشعار کهن را فرمایشات پائینتنه میدانستند. برای نمونه از کجخوانیهای ایشان از غزلهای مولانا به سخنرانی این کارشناس در دانشگاه اکلاند ِ کانادا توجه کنید. این سخنرانی در سال ۳/۳۰/۲۰۰۱ ایراد شده است.
سروش اعلام میکند: حق نداریم مولانا را مال خود بدانیم!
سروش دقیقا همین کار را میکند. حتا معتقد است مولانا اصلا شک نداشته و اندوه و غم نمی دانسته چیست. سروش به مولانا اجازهی غمگین بودن هم نمیدهد. بر اساس این سخنرانی مولانا حتا اجازه ندارد به چیزی شک کند. اما اگر مولوی ترک نبوده مذهبی هم نبوده است. آیا این اجازه را به مولانا میدهیم به نوعی که ما معتقدیم ، اعنقاد نداشته باشد؟
سروش : نه از افلاک ِ گردانم
خوانش کسرههای یلخی بر منبر فضل ببداد میکند. نه از افلاک ْ گردانم با سکون گاف صحیح است نه با کسرهی کاف.
سروش: ترجمه به کلمن بارکس توسط خداوند الهام شده است و اینجا شما با یک رهبر مدرنیته در ایران طرف هستید نه با یک فناتیک مخالف دانش ِ ترجمه!! سروش: بسیرت از ورای حجاب ترجمه برمیگیرد و میچیند و انفجارات الهی را دامن میزند. حالا تو شهامت داشته باش و بگو من جیمز جویس را بدون دانستن زبان انگلیسی از ورای حجاب ترجمه به فارسی برگرداندهام تا ببرندت تیمارستان ایرلند بستریات کنند.
سروش میخواند:
گرچه هر قرنی سخن آری بود
لیک گفت ِ سالفان یاری بود
اینطور که سروش میخواند معلوم میشود گفت ِ سالفان یک یار است درحالیکه گفت ِ سالفان یاریدهنده است و یاری به معنای یک یار نیست ضمن این که سخن در هر قرنی آری نیست بلکه (عار) و ننگی شده است!
سروش میخواند: از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بیزبان
چون مصراع اول را بدین صورت که میخواند به معنای (زیرا)ست یعنی از تو بر من تافت زیرا نهان داری. درحالیکه مصراع چنین است: از تو بر من تافت چون (چگونه ) داری نهان ( چطور میتوانی این نور را پنهان کنی) دکتر منبری چنین اشتباه و دروغ را بر منبر جهل مخاطبان ادامه میدهد:
ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
در مصراع دوم می شنویم که این چون را هم به معنای ( اگر) آورده است و استفهام را از غزل زدوده است. ماه نور میافشاند بیزبان و راهنماست بیآنکه سخن بگوید. چگونه شرح دهد که دنیا غرق انوار شد؟ شعر انتقادی از شرایط تاریک را با نوع خوانش به مناجاتی سطحی مبدل کرده است و ندانسته با این کار به شعر ستایش امیرالمومنین هم ضربه زده است! اگر مولانا به امیرالمومنین بگوید: از تو بر من تافت چون (زیرا) داری نهان از امیرالمومنین هم انسانی پنهانکار ساخته و ندانسته غزل را خراب کرده است! سروش میگوید علی بر مولوی تابید و مولوی بر لاهوری و لاهوری بر شریعتی تابید اما پیش از این که سروش شریعتی را بجای مولوی بگذارد باید فرق چون و چوون را روشن کند و اشعار پیرمرد را درست بخواند.
علم تقلیدی بود بهر فروخت چون ببیند مشتری خوش برفروخت
سروش برفروخت ِ علم را به عنوان علم برای فروش استنباط کرده و ملول بودن ِ آنچه به فروش نمیرود. وی میگوید دل خریداران را مولوی برای این ربود که جاذبه ایجاد کرد چون برای فروش نبود. درحالیکه بیت فوق میگوید علمی که بهر فروش است چون فکرش ایجاد جاذبه است تقلبیست و طبیعی نیست ، تصنع و تقلید است. سروش میگوید مولوی خوب فروخته چون به فکر فروش نبوده است! بعد محقق در روند زدن تیر خلاص به مولوی چنین ادامه میدهد:
این غزل هم از مولانا نیست و نمیتواند باشد: روزها فکر من ایناست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل ِ خویشتنام از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میبری آخر ننمایی وطنم .... می ِ وصلم بچشان تا در زندان اید از سر عربده مستانه بهم درشکنم این غزل اصلا مال مولانا نیسا به دو دلیل اولا در همه نسخههای دیوان شمس نیامده
خواننده به سستی ِ دلیل نخست توجه داشته باشد. چطور ممکن است یک غزل در همه نسخههای دیوان کبیر آمده باشد؟ نسخه تفرشی همهاش ۲۱ غزل است و یکی از نسخههای خطی هند ۲۱۲ غزل بسیاری از نسخ خطی غزلهایی را جا انداختهاند و یکی از دلایل عدم بازتحریر ِ برخی غزلها از قرون وسطی تا کنون بدین خاطر بوده است که خطاط چون سروش تصور کرده برخی غزلها مال مولانا نیست! اما دلیل دوم جالبتر است:
یک منطق درونی حکم میکند این غزل را از مولانا ندانیم .
حجت تمام شده است. علت حذف برخی غزلها از دیوان کبیر رعایت منطق درونی ِ مصحح بوده است! برای این که یک روحیهی شک خیامی در این غزل هست که اصلا درخور ِ مولانا نیست.
پس میتوان شاعر را با حذف ِ این غزل نهی از منکر کرد و به راه راست هدایتاش نمود که خدای نکرده خطا در قلم صنع نرود.
مولانا آدم شکاکی نبود
یعنی ما مایلیم در دیوانش همواره آدم معتقدی بماند.
مولانا آدمی نبود که از این سوالها بکند که از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود نمیدانم کجا هستم کیام. اصلا همچین حرفها برایش مطرح نبود. آدمی بود به حجت یقین رسیده.
دراماتیست آلمانی برتولت برشت تعریف دقیقی از فاشیزم دارد. میگوید در این سیستم اندیشهگی حق نداری شک کنی حتا اگر دستمالت فین کرده باشد باید آن را توی کلاس بالا نگهداری و بگویی من پرچم ملی کثیفی دارم! ببینید از یک شاعر آزاده چه میخواهند بسازند. انسانی که حق ندارد شک کند و حق ندارد از خودش بپرسد از کجا آمدهام و به کجا میروم. این حکم و اندیشهی معاصر در پالایش دیوان کبیر نیست این انگیزهای ست که از پس قرنها بر آثار کلاسیک ما سایه افکنده است.
مولانا اصلا سخن از فراق نمیگفت! سخن از شک نمیگفت سخن از بیخبری نمیگفت
این احوال و سخنان خیلی به خیام میخورد
در خیام همهچیز تاریکه همه چیز تیره است، مولانا اصلا احساس فراق نمیکرد همیشه خنده همیشه در شادی همیشه وصال، شاعری طربناکتر از مولانا نداریم.
به هیچ وجه چنین نیست زیرا شور و طرب مولانا از اوج رنج و درد و اندوه مایه میگیرد. طرب او از بیدردی نیست و عرفان او چون عرفان بیدردانی نیست که در همپالهگی قدرتهای سیاه بر در دانشگاههای یک کشور قفل میزنند. سطر سطر دیوان ، به نام شمس تبریزی یعنی به نام فراق و دوری و دردی جانکاه و شوری نفسگیر و سودایی سروده شده است : عاشق شده یی ای دل ، سودات مبارک باد این عشق سودا به بار میآورد از جا و مکان رستی ، آن جات مبارک باد مبارکت باد این سر به نیستی و ورپریدن! و دریغا همه اسباب ِ عشق اینجا هست لیک بی او طرب نمیشاید چنین باشد ، چنین گوید منادی که بی رنجی نبینی هیچ شادی سروش میلیون ها سال نوری از مولانا دور افتاده است و دردناکتر این که ایشان مولویشناس ِهمان خاک زرخیزی است که این قدر استحقاق نداشت پیکر بزرگترین شاعرش را در خود دفن کند!
ادامه دارد...
مست و خندان ز خرابات خدا می آیی بر بد و نیک جهان همچو شرر می خندی از ازل ناف ِ تو بر خنده بریده است خدای لیک امروز بتا نوع ِ دگر می خندی این شعرها را مولوی خطاب به خودش می گفت: آدم مثل آتش خنده بزند به خیر و شرِ جهان
مگر ناف استاد را در حال خنده بریده باشند زیرا معمولا تولد با گریه و درد همراه است و خدا ناف هیچکس را از ازل بر خنده نبریده است. اتفاقا سروش غزلی را حجت قرار داره که به هیچ طریق نمی توان آن را به شادی ِ مولوی پیوند داد: مست و خندان ز خرابات خدا می آیی؟ بر بدو نیک ِ جهان همچوشرر می خندی؟ < که داری بر بد و نیک ِ این جهان ِ چو شرر= پرآشوب میخندی > از ازل ناف ِ تو بَر خنده بریداست خدای؟ لیک امروز بتا نوع دگر می خندی؟ مجلس انس ِ مولانا در کانادا ناگهان به محفل لشکرکشی در برابر ِ دشمنان صوری ِ عرفان لبخندزن تبدیل میشود: باید قدری مراقب باشید. مراقب باشید غزلهایی که بوی شک می دهد آنجا باید به انتصاب آن به مولانا تردید کنید باید قدری مراقب باشید. میتوانید در مراقبت از شاعر ، مالکیت او را به برخی غزلها که نمیپسندید نایده بگیرید! بعد ادامهی غلطخوانیها ما ز بالائیم و بالا میرویم و فیلسوف اسلامی آنقدر بر نردبان ِ فرهنگ ِ بیصاحب بالا رفته که نتوانسته فاصلهی متریک ِ (با) و (لا) را در ما ز بالائیم و با لا میرویم به چشم ببیند. اما گوئی تنها مولوی در این شک و انکار (لا) به سر برده است و مولویان مراقب ِ سنگر ِ این ظلمت ِ بیتردیدند. عبدالکریم سروش معضلی از جامعهای رو به زوال است که در بیابزاری به خودزنی رسیده و در ادامهی مرگ فیزیکی ِ مولانا دور از جغرافیای مصیبت به کشتن ِ معنوی ِ این شاعر ِ آزداه کوشیده است.
عاشقی یر من؟ پریشانت کنم. کم عمارت کن که ویرانت کنم. تو برآنکه خلق مست ِ تو شوند؟ من بر آنکه مست و حیرانت کنم. این قرائت را کنون خاموش باش گر بخوانم عین ِ قرآنت کنم.
پایان
+ نوشته شده در يکشنبه بيستم آذر 1384ساعت توسط سیروس شاملو
حرف پنجم
تصحیح غزل اول
ای رستخیز ِ ناگهان ای .... این غزل اولین غزل دیوان کبیر نیست. بر اساس فهرست الفیایی هم این غزل نمیتواند نخستین غزل دیوان کبیر باشد. خواننده هم تصور نمیکند نخستین غزل دیوان بدین مفهوم است که از نظر زمانی پیش از سایر غزلها سروده شده است. خسته شدن مولانا از قافیه نمیتواند در غزل ۳۸ اتفاق افتاده باشد. جای منطقی این غزل بعد از ۳۰۰۰ غزل است اما ترتیب الفبایی غزل را در مرحله ۳۸ قرار داده است. ترتیب بر اساس قوافی نابسامانیهای دیگری در اثر بوجود آورده مثل غیب شدن برخی غزلها و ... که بعدا بدانها خواهیم پرداخت. این غزل اول هم غزل اول دیوان نیست. در تارو پود همین غزل ۱ در نسخه چاپی کنونی بیش از ۳۰ غلط یافتهایم و خواننده با مقایسه تصحیح ما با نسخه چاپی این تفاوت را شخصا پیگیری خواهد کرد همین قدر اشاره شود که غزل فوق به داستان بردار شدن منصور حلاج نزدیکی بیشتری پیدا کرده است هر چند به نظر ما دو بیت نارنجی رنگ به کل داستان بیارتباط است اما مقطع غزل کلام ِ بردارشونده است :
تصحیح ِ سیروس شاملو بر اساس ده نسخه خطی:
غزل شمارهی ۱
ای رستخیز ِناگها ، وَی رَحمت ِ بیمنتها ای آتش ِ افروخته ، در بیشه¬ی ِ اندیشه¬ها امروز، خندان آمدی، مفتاح ِ زندان آمدی بَر مستمندان آمدی ، چون بخشش و فضل ِ علا خورشید را آجب تویی ، وُمّید را واجب تویی مطلب تویی طالب تویی ، هم منتها ، هم مبتدا از سینهها برخاستی ، اندیشهها آراستی از خویش حاجت خاستی ، هم خویشتن كردی روا ای روحبخش ِ بیبَدَل ، وَی لذت ِ علم و عمل باقی بهانه¬ست و دَغَل ، كین علت آمد وآن دوا ما زآن دَغَلْ كژبین شده ، با بیگُنَهْ در کین شده گه مست حورالعینها ، گه مست ِ نانوشوربا این سُكر بین ، هِل عقل را وین نَقل بین ، هِل نَقل را كز بهر نان و نقل ِ ما چندان نشاید ماجرا تدبیر ْ، صد رنگ افكنی، بَر روُم و بَر زنگ افكنی وَندَر میان ، جنگافكنی ، فی اِصطِناع ٍٍ لایُری میمال پنهان گوش ِ جان ، وانِه بهانه بر كَسان جان، رَبِِِّّخَلصنیزنان ، وَلَّه كه لاغست ای دغا
- خامش! كه بس مستعجلم ، رفتم سوی دار و عَلَم
كاغذ بِدَر! بشكن قلم! ساقی در آمد: الصلا!
چند یادداشت مربوط به غزل فوق:
- می گوئیم صد چندان یا دو چندان اما هرگز دو چندین و نه چندین نیامده¬است ضمن اینکه نان و نُقل همان ظواهر است و نَقل ِ اول بمعنی تَراگَشت و انتقال و خلسه است که در لاتین برابر trance می¬باشد. نَقل آمد عقل او آواره شد و این زمان بی¬خودی ِابایزید بسطامی¬ست. در ادامه غزل هم وقتی شاعر بر مناره الصلا می گوید و همه را به نوشیدن شراب ساقی دعوت می کند و بارعام می دهد این بیمقداری ِ نان و نُقل ِ ما نمودار می شود. وَی= و + ای
وِی= او
نقل= افسانه بافی نقل= انتقال حاجت خاستن= نیاز دادن و نیاز برخیزاندن بیشه اندیشه ها= تاریکی ِ جهل آجب = برآورنده
[1] - به مناره رفتن بهر فرآخوان جمعی¬ست به زمانه¬ای که دیگر از واژگان و اوراد کاری ساخته نیست در خاتمه¬ی این غزل گویی خود شاعر ، کلام پیشین را کارساز نمی داند و گوینده را به خاموشی فرامی خواند. خامش اینجا تخلص مولانا نیست در غیر اینصورت بعد از خامش (بسی مستعجلم) می آمد نه( که من مستعجلم) ضمن اینکه مستعجلم به معنای (عجله دارم) نیست بلکه به معنای (عمر نوح ندارم) است:
از سرانجام سفر غافل نمی باید شدن دل نهاد ِ عمر ِ مستعجل نمی باید شدن
شکی نداریم که آن مستعجل که شاعر را به خاموشی دعوت میکند و حال را بر قال و سخنوری ترجیح میدهد همان منصور حلاج بوده است. فراخواننده بر مناره رفته و الصلا سرمی¬دهد تا طلوع آفتاب شراب¬رنگ را اعلام کند و مردم را از خواب ِ تاریکی جهل و خرافات بیدار کند و حاکم بر سرنوشت خویش سازد. متاسفانه مقطع غزل هم با ( کاغذ بنه) بجای ( کاغذ بدر) توسط اهل تسامح تلطیف شده بود!
عقل را پنبه کند عشق ِ تو و از اثرش همچو حلاج زند مرد، علم بر سر ِ دار در خواندن غزلهای دیوان کبیر باید حس و هوا و اندیشه¬ی گوینده مشخص شود و تصور نشود همه¬ی حرفها را شاعر از زبان خودش بازگو می¬کند. گاهی همچون غزل فوق تنها در بخش پایانی و مقطع غزل زبان شاعر گشوده می شودو در انتهای این غزل هم وقتی به الصلا می رسیم گوئی بر مناره بیدارباش و فراخوان قاری صدای شاعر را قطع کرده است.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم آذر 1384ساعت توسط سیروس شاملو | 5 نظر
حرف چارم
بسکن و دیگر مگو کین بُوَد آواز ِ ما Colmen Barks در مقدمه Rumiبه زبان انگلیسی قطع جیبی غزل نخست ِ مثنوی را چنین آورده است:
If I were also touching the lips of someone who spoke my language/
I would tell that could be told. ( Shambhala Edition Boston&London 2000 ) یعنی:
اگر لب بر لب ِ کسی میگذاشتم که به زبان من حرف میزد، آنوقت هرآنچه میباید به او میگفتم.
اصل بیت:
با لب ِ دَمساز ِ خود گر جفتمی همچو نِی ، من گفتنی¬ها گفتمی
البته Barks از متن Nicholson برداشت کرده که او را در کمدانشی زبان فارسی و عدم آشنائی با طرز نواختن ساز ِنی تبرئه نخواهد کرد. با ترجمه زیر دست کم از جنبه¬ی لبگیری ِاغراقآمیز ِ امردان و همجنسبازان ، دور میشویم!
If my lips are fit together with the sound provider Then I would tell that could be told as a reed!
زیرا جایی که شاعر لب میفشارد لب شمس نیست بلکه سوراخ ِ ساز ِ نی است که اگر با آن دمساز نباشی هرچه سعی کنی صدایی از نی خارج نخواهد شد مگر این که دمسازی کنی یعنی باید ( درنفیر ) دمبزنی تا گفتیها گفته شود. این نکته نیز قابل یادآوریست که Colmen Barks مترجم جهانی اشعار مولانای بدشانس اصلا زبان فارسی نمیدانند! وقتی از معجونی به نام سروش علت را میپرسند او ترجمه را الهامی عنوان میکند! الهامی یعنی بیخیال کپی رایت و اجازه و حداقل ِ فاداری به مالک اثر در مستعمرات.
مترجم مورد بحث در لباس درویشی!
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم آذر 1384ساعت توسط سیروس شاملو | 15 نظر
حرف سوم
شاه و فروزانفر
على وثوق فرزند وثوقالدوله تعريف مىكرد كه استاد بديعالزمان فروزانفر اديب و شاعر معروف مورد توجه و محبت شاه بود وبتوصيه او به مقامات مختلف منجمله سناتورى انتصابى رسيده بود همين كه در دولت دكتر مصدق، شاه تدريجاً عقب رفت و مصدق دركمال محبوبيت جلو افتاد استاد فروزانفر شعر زير را بمناسبت عيدنوروز براى دكتر مصدق ساخت و براى او فرستاد و در هر جا خواند: اى مصدق ثنا سزاست تو را همت اندر خور ثناست ترا ز آنكه ز اين سرزمين بحولالله دست بيگانه از تو شد كوتاه نفت خواران حيلهآور پست رشته چارهشان ز تو بُگسست راستى را كه مردِ مردى تويى ز آنكه با ديو در نبرد تويى گرچه انگيخت او به حيله سپاه يك سر مو دلت نگشت از راه سخنى مختصر بگويم من در دلت نيست جز كه حُبّ وطن عيد نوروز بر تو فرّخ باد هر چه پرسى ز بخت پاسخ باد در ديوان استاد فروزانفر علاوه بر اشعار بالا دو سطر شعر زير هم با فاصله درج شده است: اى مصدّق هزار مردى تو با دد و ديو در نبردى تو اى مصدّق تو را ثنا خوانم گرچه بر همزن سنا دانم شاه از اين مسئله بسيار رنجيده بود و بروى خود نيآورد تا اينكه 28 مرداد پيش آمد و طبقات مختلف بعنوان عرض تبريك در كاخگلستان به حضور رسيدند. على وثوق گفت من بعنوان معاون تشريفات دربار پشت سر شاه كه از جلوى خيرمقدم گويان مىگذشتحركت مىكردم. شاه با بعضى صحبت و اظهار محبت مىكرد و از جلوى بعضى بطور ساده رد ميشد تا برابر فروزانفر و دكتر عميد رئيسدانشكده حقوق كه كنار او ايستاده بود رسيد ناگهان صورتش برافروخته و با حالت عصبانيت گفت: «دو رو را ديده بوديم، دو رنگ را ديدهبوديم، چند رو و چند رنگ را نديده بوديم»؛ فروزانفر كه وضع را بد ديد، خود را نباخت و رو كرد بطرف دكتر عميد و با صداى بلند گفت:«آقاى دكتر عميد چه كردهايد كه اينقدر مورد بىمهرى ملوكانه قرار گرفتهايد.» دكتر عميد كه از سوابق امر اطلاعى نداشت اين خطاب رابخود گرفت و با ناراحتى مجلس را ترك كرد و تا چند روز بيمار بود. از مجله فرهنگی بخارا
نظر مولانا در باب ِ مطلب فوق چیست :
با دل و با اهل دل بیگانهگی با شهان تذویر و روبهشانهگی کهای فلان ما را به همت یاد دار تا شویم از اولیا ، پایان ِ کار این سخن نیهم ز درد و سوز گفت خوابناکی هرزه گفت و باز خفت هیچ چاره نیست از قوت ِ عیال از بن ِ دندان کنم کسب ِ حلال! چه حلال ای گشته از اهل ضلال غیر ِ خون ِ تو نمیبینم حلال!
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم آذر 1384ساعت توسط سیروس شاملو | 6 نظر
حرف اول سلام چنان که از نامش برمیآید این دفتر صرفا به اندیشه و پروازهای شاعرانه و احتمالا زمینی ِ مولانا جلالالدین بلخی (مولانا) اختصاص یافته است و شامل یادداشتها و بحثها و تحقیقاتیاست که من سالهای زیادی بر دیوان کبیر به انجام رساندهام. این یادداشتهای پراکنده هرچند بصورت مدون در کتابی عرضه خواهد شد اما لازم است برخی یادداشتها که در آن مجموعهی حجیم قالبپذیر نیست در چنین مجالی به دست علاقمندان برسد. پارهیادداشتهایی از این دست در:
si1950.persianblog.comبلاگ طراوتی sirus-shamlu.blogfa.comوبلاگ سیروس شاملو
منعکس است اما نوع و بار ادبی آن با مطالب روز همخوان و همسنگ نیست و امکان این هست که مطالب فرهنگی درازمدتتر و عمیقتر تحت تاثیر مسایل روز قرار گرفته از جایگاه ویژهی خویش به حال و هوای دیگری پرتاب شود. در این پنجره حتا اگر بخواهیم چون سرآغاز این دفتر در باب مسائل روز گفتگو کنیم باز هم مرکز و نقطه پرگار ما همان دیوان کبیر خواهید بود. در این کارستان بزرگ و صعب مسئولیتی که در بازتصحیح دیوان کبیر بعهده گرفتهام خویش را بینیاز از نفس ِ یاریبخش خردمندان نمیبینم. باشد که حرفی نگفته نماند پیش از آن که تبردار واقعه و قدارهبند ِ کلام ، اجبارأ زبان ِ شاعرانه را به هشدار خموشی بدل کند. + نوشته شده در يکشنبه سيزدهم آذر 1384ساعت توسط سیروس شاملو
حرف دوم فرهنگپروران و فرهنگپرواران از کتاب محمود کتیرائی (فراماسونری در ایران)
جاسوسان انگلیسی در جامهی درویشی به ایران سفر کردند. آنان سورههای قرآن را به خورد مردم میدادند و دست نماز میگرفتند و هو میکشیدند. آنها همه با دستگاههای جاسوسی انگلستان سروسر داشتند. محمد علی فروغی ( و بدیعالزمان فروزانفر) از این کسان بودند. فروغی عامل انگلیس بود که کسروی را به دعوی پیغمبری متهم کرد و با تحریک عوام باعث مرگش شد. کسانی که از سید حسن تقیزاده پشتیبانی میکردند از دست آن استاد فراماسون و علامه شهید از خوان یغمای خزانهی دولت پولهای گزاف و بیحساب بعنوان ( حق تحقیقات علمی ) دریافت میکردند. حتا دانشمند آلمانی- انگلیسی (هنینگ) از دولت ایران پولهای هنگفت به جیب زدند و صدها جلد کتاب فارسی نفیس و نسخ خطی از سوی وزارت فرهنگ ایران دریافت داشتند که لغتنامه اشتقاقی به فارسی بنویسند! او فقط (ران ملخ) را انتشار داد! محمد فروغی و فروزانفر دو عضو گروه ۲۴ نفره بودند که نیکلسون هم جزو آن دارو دسته بود و کار آنها تهیکردن فرهنگ از بار سیاسی و چالشگرانه بود. ما متاسفانه تصویری بدر بخور در باب آن حوادث نیافتیم به همین دلیل تصویر زیر را چاشنی حرف اول کردیم که ظاهرا ربطی به مطلب فوق ندارد!
گر تو ز من صرفهبری من ز تو صدصرفه برم
کیسه برم ، کاسه برم ، زانک ِ دورو همچوزرم
+ نوشته شده در يکشنبه سيزدهم آذر 1384ساعت توسط سیروس شاملو | نظر بدهید
این روزن اختصاص دارد به تحقیقات سیروس شاملو در دیوان کبیر اثر جلالالدین محمد بلخی و پیشنهاد ِ بازخوانی نوین ِ آثار کهن.
در آینده در بارهی معضلی به نام کدکنی بحث خواهیم کرد.