کاربر:MehranVB/گودال ماسه‌بازی/ناصر خسرو

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

متن زیر مدخلی از لغتنامه دهخدا است:

ناصرخسرو.[صِ رِ / رْ خُ رَ / رُو] (اِخ)(حكيم...) ناصربن خسروبن حارث قباديانى بلخى مروزى، ملقب و متخلص به «حجت» و مكنى به ابومعين. از شاعران قوى‌طبع و قصيده‌سرايان گران‌قدر زبان فارسى است(1). وى در ماه ذى‌القعدهء سال 394 ه‍ . ق. مطابق با تير يا مرداد سنهء 382 ه‍ . ش. در قباديان از نواحى بلخ در خانوادهء محتشمى كه ظاهراً به امور دولتى و ديوانى اشتغال داشته‌اند متولد گشت. از ابتداى جوانى به تحصيل علم و ادب پرداخت و «تقريباً در تمام علوم متداولهء عقلى و نقلى آن زمان و مخصوصاً علوم يونانى از ارثماطيقى و مجسطى بطلميوس و هندسهء اقليدس و طب و موسيقى و بالاخص علم حساب و نجوم و فلسفه و همچنين در علم كلام و حكمت متألهين تبحر پيدا كرد، ناصرخسرو در اشعار خويش و سفرنامه و ساير كتب خود مكرر به احاطهء خود به اين علوم و مقام عظيم فضل و دانش خود اشاره ميكند»: نماند از هيچ گون دانش كه من زآن نكردم استفادت بيش و كمتر. و هم در جوانى به دربار سلاطين و امرا راه يافت و به مراتب عالى رسيد و چنانكه در سفرنامه(2) آورده است به پادشاهانى چون سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود تقرب جست و تا سن 43سالگى كه عزم سفر قبله كرد در خدمات مهم ديوانى از قبيل دبيرى و ديگر مشاغل دولتى صاحب عنوان بوده(3) و پس از آنكه مدتى از عمر خود را در كسب علوم متداول زمان و خدمت امرا و شاهان روزگار و كسب جاه و مال و احياناً لهو و لعب گذراند، تغيير حالى در وى پيدا شد و به تحرى حقيقت متمايل گشت و چون از مباحثات اهل ظاهر بوى حقيقتى نشنيد، سر به آوارگى و سير آفاق و انفس نهاد(4) و سرانجام بر اثر خوابى كه در ماه جمادى‌الاَخر سنهء 437 در جوزجانان ديد عزم سفر قبله كرد(5)، در اين سفر برادر كهترش ابوسعيد و غلامى هندى همراه او بودند، اين مسافرت هفت سال [ از 437 تا 444 ] مدت گرفت و در ضمن آن ناصرخسرو چهار بار به زيارت خانهء خدا توفيق يافت «و شمال شرقى و غربى و جنوب غربى و مركز ايران و ممالك و بلاد ارمنستان و آسياى صغير و حلب و طرابلس و شام و سوريه و فلسطين و جزيرة‌العرب و مصر و قيروان و نوبه و سودان را سياحت كرد»(6)، در اثناى همين سير و سياحت‌ها چون به مصر رسيد قرب سه سال در آنجا مقام كرد و به وساطت يكى از دعاة يا نقباى فاطمى به خدمت خليفهء فاطمى المستنصر بالله ابوتميم معدّبن على [ 427–487 ه‍ . ق. ] رسيد و به مذهب اسماعيليه و طريقت فاطميان گرويد و از مؤمنان متعصب آن مذهب شد و پس از سير درجات باطنيه از مراتب مستجيب و مأذون و داعى، به مقام حجتى رسيد و يكى از حجت‌هاى دوازده‌گانهء فاطميان در دوازده جزيرهء نشر دعوت يعنى حجت جزيرهء خراسان شد و به امر المستنصر بالله امام فاطمى زمان، مأموريت دعوت مردم به طريقهء اسماعيليه و بيعت گرفتن از مردم براى خليفهء فاطمى در ممالك خراسان و سرپرستى شيعيان آن سامان بدو محول گشت و روانهء خراسان شد و در ديار خويش بلخ فرودآمد و شيوهء زهد و عبادت اختيار كرد و به نشر دعوت پرداخت و داعيان و مأذونان به اكناف ممالك وسيع خراسان فرستاد تا مردم را به مذهب شيعهء اسماعيليه دعوت كنند و خود چنان در نشر دعوت و مباحثه با علماى اهل سنت پافشارى كرد كه سرانجام به تبعيد و فرارش از بلخ منجر گشت مدت اقامت حكيم در بلخ به دقت معلوم نيست. قدر مسلم اينكه وى هنگام ورود به بلخ يعنى به سال 440 پنجاه سال تمام از عمرش گذشته بوده‌است و فرار او از بلخ نيز قبل از سال 453 بوده‌است چه وى در اين سال كتاب زادالمسافرين خود را تصنيف كرد و در آن اشاراتى به اخراج بلد شدن خود داد. فرار از بلخ. فرار ناصرخسرو از بلخ يا نفى بلد و اخراج او ازين شهر به طورى‌كه گفته شد نتيجهء مجاهدات تعصب‌آميزى بوده‌است كه وى در نشر و ترويج مذهب اسماعيلى از خود ظاهر مى‌ساخته و با توجه بدين واقعيت كه مردم خراسان در آن روزگار دشمنان سرسخت شيعه به طور كلى و شيعهء سبعيهء فاطميه بالاخص بودند مى‌توان حدس زد كه اگر حكيم از چنگ متعصبان بلخ جانى به سلامت برده‌است تنها به پاس مقام فضل و علم و حكمت وى بوده‌است و گويا وى قبل از فرار كردن از بلخ مدتى هم در آن ديار مخفى مى‌زيسته‌است و پس از آنهم مدتى متوارى بوده‌است(7). بارى وى چون از بلخ فرار و به اصطلاح خودش مهاجرت كرد به مازندران رفت(8)، در اين بيت بدين مهاجرت اشارتى دارد: برگير دل ز بلخ و بنه تن زبهر دين چون من غريب و زار به مازندران درون(9). مدت اقامت وى در مازندران و همچنين شهر محل اقامتش به درستى معلوم نيست(10) و به روايت دولتشاه از مازندران به نيشابور رفت و پس از آن شايد بر اثر تمايلى كه به خراسان داشت و هم به جهت در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت رو به قصبه يا قلعهء يمكان واقع در اقصاى خاك بدخشان نهاد چه يمكان به قول مؤلف آثارالبلاد شهرى حصين بود در وسط كوهى و به واسطهء صعوبت مسالك آن احدى را قدرت تسخير آن نبود. در يمكان. ناصرخسرو در يمكان اقامت گزيد و از آنجا به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود پرداخت تاريخ ورود او به يمكان دقيقاً معلوم نيست اما از اشعارش پيداست كه سالهاى آخر عمر خود را در اين پناهگاه گذرانده است و بيش از پانزده سال در آنجا ساكن بوده‌است(11) و بر اثر همين اقامت طولانى و دعوتهاى مذهبى او در يمكان جماعتى از اهل بدخشان به مذهب اسماعيليه گرويدند(12) و هنوز هم در بدخشان و نواحى مجاور آن و در خوقند و قراتكين و ديگر بلاد آن سامان اسماعيليه وجود دارند. بارى حكيم فرارى سالهاى آخر عمر دور از يار و ديار و قرين غم غربت در يمكان با حسرت و اندوه گذرانيد و تقريباً در اغلب اشعارى كه در اين دوران سروده‌است به پريشانى حال خويش و رنج غريبى و دورى از بلخ و تعصب دشمنان اشارتى دارد، چه در اين زمان مردم بر او شوريده بودند و از خليفهء عباسى در بغداد و خان ترك در كاشغر گرفته تا امير خراسان و شاه سجستان و مير ختلان همه او را دشمن مى‌داشتند(13). و فقهاى سنى و پيروان عباسيان و عامهء ناس او را رافضى و قرمطى و معتزلى مى‌خواندند(14) و بر سر منابر لعنش مى‌كردند(15) و مهدورالدمش مى‌دانستند، در خراسان همهء مردم دشمن او بودند(16) و با همهء اشتياقى كه به ديدار خراسان داشت از ترس معاندان و متعصبان ياراى معاودت به شهر و ديار خويش نداشت(17) و عاقبت هم در يمكان وفات يافت. راجع به تاريخ وفات حكيم اقوال مختلف است: حاجى خليفه در كشف‌الظنون تاريخ وفات او را 431 ضبط كرده است و در تقويم‌التواريخ 481 و ظاهراً سنهء مذكور در كشف‌الظنون نامعقول است و رضاقلى‌خان هدايت در ديباچه‌اى كه بر ديوان حكيم نوشته است به نقل از شاهد صادق سنهء 481 را سال وفات ناصر دانسته، قدر مسلم آنكه ناصرخسرو عمرى طولانى داشته‌است(18) و از شصت‌ودو سال عمرش تجاوز كرده(19)، حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده عمر او را قريب صد سال نوشته. بارى سالهاى 471 يا 481 به قبول نزديكتر است. قبر او در يُمْگان است. مذهب ناصرخسرو. شيعى‌مذهب بودن ناصرخسرو و قبل از 44سالگى يعنى سالى كه به محضر فاطميان مصر رسيد و به مذهب اسماعيليه گرويد مسلم نيست و بعيد نمى‌نمايد كه قبل از آن وى چون ديگر مردم بلخ و خراسان به مذهب سنت مى‌رفته است، چه اشارات فراوانى هم در ديوان او به گمراهى دوران جوانيش ديده مى‌شود(20) اما پس از مسافرت به مصر وى به طريقهء باطنيهء اسماعيليه رو كرده و به خلفاى فاطمى مصر گرويده و چنانكه مذكور افتاد در اين مذهب به درجه‌اى عالى رسيده و حجت سرزمين خراسان شده‌است(21) و به تبليغ مذهب تازهء خود پرداخته. انتخاب مذهب جديد در اشعار او آثار فراوانى گذاشته‌است از جمله مدايح فراوان از آل على و طعن و لعن صريح بر خلفاى ثلاثه و بنى‌اميه و بنى‌عباس و ائمهء مذاهب اربعهء تسنن كه آنان را ناصبى مى‌خواند، و به طور كلى طعن صريح در حق همه اصحاب مذاهب اسلام به جز فرقهء سبعيهء باطنيه. آثار و تأليفات. ناصرخسرو به نظم و نثر كتابها دارد، آثار منظوم او عبارت است از: 1– ديوان اشعار و آن مشتمل است بر بيش از ده‌هزار بيت قصايد و چند قطعه و ابيات متفرقه در مواضيع حكمتى و دينى و اخلاقى، در ديوان حاضر از اشعار غرامى و آثارى كه شاعر در دوران جوانى و پيش از تغيير حال خود شايد سروده باشد اثرى نيست و مى‌توان تصور كرد كه اگر چونان اشعارى داشته‌است به ميل به دست فراموشى سپرده‌است. منقح‌ترين چاپ ديوان اشعار ناصرخسرو به سال 1307 با تصحيح مرحوم حاج سيدنصرالله تقوى و اهتمام آقاى مجتبى مينوى با مقدمه‌اى از آقاى تقى‌زاده و تعليقات مرحوم دهخدا در تهران منتشر شده، اين چاپ مشتمل بر 11047 بيت است و منظومه‌هاى روشنائى‌نامه و سعادت‌نامه و نيز رساله‌اى به نثر در جواب نودويك سؤال فلسفى همراه دارد. 2– مثنوى روشنائى‌نامه مشتمل بر 592 بيت در بحر هزج است در وعظ و پند و حكم و به ضميمهء ديوان اشعار او در تهران چاپ شده‌است. 3– سعادت‌نامه مثنوى سيصدبيتى است كه با اين بيت شروع مى‌شود: دلا همواره تسليم رضا باش به هرحالى كه باشى با خدا باش. اين مثنوى هم به ضميمهء ديوان ناصرخسرو در تهران طبع شده است. آثار منثور ناصرخسرو نيز عبارت است از: 4– رساله در جواب نودويك سوال فلسفى. 5– سفرنامه، يا مهمترين اثر منثور ناصرخسرو اين كتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حكيم در سفر هفت‌ساله‌اى كه به ايران و آسياى صغير و شامات و مصر و عربستان كرده‌است، كتاب سفرنامه ابتدا به اهتمام شفر در سنه 1881 در پاريس به طبع رسيد و بعداً به سال 1314 هجرى شمسى منضم به ديوان در تهران چاپ شد و بار ديگر به سال 1340 ه‍ . ق. در برلن تجديد چاپ شد. 6– زادالمسافرين، حاوى اصول عقايد حكيمانه و فلسفى ناصرخسرو است و به منظور اثبات عقايد اسماعيليه به سال 453 آن را حكيم در غربت و مهاجرت تأليف كرده‌است و در اشعار خود فراوان ازين كتاب نام برده و بدين تأليف خود باليده‌است: زادالمسافر است يكى گنج من نثر آن‌چنان و نظم ازاين‌سان كنم(22). اين كتاب به سال 1340 ه‍ . ق. به همت مرحوم ادوارد براون و محمد بذل‌الرحمن هندى در برلن چاپ شده‌است. 7– گشايش و رهايش هم رسالهء منثورى ديگر است كه ناصرخسرو در جواب سى فقره سؤال و مشكلات يكى از برادران مذهبى خود تصنيف كرده‌است و خود در سبب تسميهء كتاب بدين نام گويد «و نام نهاديم اين كتاب را گشايش و رهايش ازآنك سخن بسته را اندر او گشاده كرديم تا نفس‌هاى مؤمن مخلصان را از او گشايش و رهايش باشد، ما نيز چون از دوستان مكلفيم شرح بعضى ازين كلمات و نكته‌اى در اين موضوع بگوئيم تا جاى ديگر مكرر نبايد كرد، اسم اين كتاب به گشايش بعضى ازين كلمات حق است اما رهايش را على‌الاطلاق مستجمع نيست و اين نكته از آن گفتم تا چون موضعى كه نه رهايش اشارت كرده شود ارباب معانى و اصحاب خرد دانند كه آن كدام نكته‌است...» 8– خوان‌الاخوان يا خوان اخوان نيز يكى ديگر از كتب ناصرخسرو است كه به همت آقاى دكتر يحيى الخشاب به سال 1359 ه‍ . ق. در قاهره چاپ شده‌است. 9– وجه دين يا روى دين نيز نام يكى ديگر از آثار منثور مذهبى ناصرخسرو است در شرح و تأويل عبادات و احكام شريعت اسماعيليه و خود در سبب تأليف كتاب گويد: «واجب ديديم بر خويشتن اين كتاب را تأليف كردن بر شرح بنيادهاى شريعت از شهادت و طهارت و نماز و ... نام نهاديم مرا اين كتاب را «روى دين» ازبهر آنكه همهء چيزها را مردم به روى تواند شناخت و خردمندى كه اين كتاب را بخواند دين را بشناسد...» 10– جامع‌الحكمتين يكى ديگر از كتب منثور ناصرخسرو است وى اين كتاب را در شرح و پاسخ قصيدهء خواجه ابوالهيثم احمدبن حسن جرجانى و به خواهش عين‌الدوله ابوالمعالى على‌بن اسدبن حارث امير بدخشان به سال 426 نگاشته است و چنانكه خود در مقدمهء جامع‌الحكمتين گويد: «امير بدخشان، قصيده‌اى را كه گفته بود خواجه ابوالهيثم... و اندر او سؤال‌هاى بسيار كرده‌است، به خط خويش نبشته بود [ عين‌الدوله امير بدخشان ] اندر آخر آن نسخت كه اين را از حفظ خويش نبشتم، نزديك من فرستاد و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب... تا سؤالاتى كه اندر آن قصيدتست به نام او حل كرده آيد...» و حكيم پس از نقل هر بيت ازين قصيده به تفصيل به شرح و پاسخ پرداخته و در اثبات اصول عقايد اسماعيليه از مبانى كلام و فلسفه مدد گرفته است. اين كتاب به سال 1332 ه‍ .ش. به تصحيح و كوشش آقايان هنرى كربن و معين در تهران به چاپ رسيده است. علاوه بر كتابهائى كه مذكور افتاد و در صحت انتسابشان به حكيم ترديدى نيست كتب ديگرى نيز به ناصرخسرو منسوب است، از آن جمله است رساله‌اى در سرگذشت حال وى كه كتاب مجعول پر از افسانه‌اى است(23)، در همين رساله كتابهاى ديگرى به ناصرخسرو نسبت داده شده و در بعضى تذكره‌ها از قبيل تذكرة‌الشعراء دولتشاه و كشف‌الظنون نيز به وجود بعض اين كتب اشارتى رفته‌است، اما امروز اثرى از اين تصنيفات در دست نيست، كتابهاى منسوب به ناصرخسرو عبارت است از: 1– اكسير اعظم، در منطق و فلسفه. 2– قانون اعظم در علوم عجيبه. 3– المستوفى در فقه. 4– دستور اعظم. 5– تفسير قرآن. 6– رساله‌اى در علم يونان. 7– كتابى در سحريات. 8– كنزالحقايق. و نيز رساله‌اى به عنوان «سرالاسرار» در تسخير كواكب بدو منسوب است و در مقدمهء ديوان طبع هندوستان وى چاپ شده است كه به كلى مجعول است. شيوهء سخن ناصر. آقاى دكتر ذبيح‌الله صفا در نقد آثار و شيوهء سخن ناصرخسرو آرد: «ناصرخسرو بى‌ترديد يكى از شاعران بسيار توانا و سخن‌آور فارسى است وى طبعى نيرومند و سخنى استوار و قوى و اسلوبى نادر و خاص خود دارد، زبان اين شاعر قريب به زبان شعراى آخر دورهء سامانى است و حتى اسلوب كلام او كهنگى بيشترى از كلام شعراى دورهء اول غزنوى را نشان مى‌دهد. در ديوان او بسيارى از كلمات و تركيبات به نحوى كه در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال مى‌شده است به كار رفته و مثل آن است كه عامل زمان در اين شاعر توانا و چيره‌دست اصلا اثرى بر جاى ننهاده، با اين حال ناصرخسرو هرجا كه لازم شده از تركيبات عربى جديد و كلمات وافر تازى، بيشتر از آنچه در آخر عهد سامانى در اشعار وارد شده‌بود، استفاده كرده و آنها را در اشعار آبدار خود به كار برده‌است. خاصيت عمدهء شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حكم بسيارست، ناصرخسرو در اين امر قطعاً از كسائى شاعر مروزى مقدم بر خود پيروى كرده‌است... بعد از آنكه ناصرخسرو تغيير حال يافت و به مذهب اسماعيلى درآمد و عهده‌دار تبليغ آن در خراسان شد براى اشعار خود مايهء جديدى كه عبارت از افكار مذهبى باشد به دست آورد، جنبهء دعوت شاعر باعث شده‌است كه او در بيان افكار مذهبى مانند يكى از دعاة، تبليغ را از نظر دور ندارد و بدين سبب بعضى قصايد او با مقدماتى كه شاعر در آن تمهيد كرده و نتايجى كه گرفته‌است بيشتر به سخنانى مى‌ماند كه مبلغى در مجلس دعوت بيان كرده باشد. در بيان مسائل حكمى ناصرخسرو از ذكر اصطلاحات مختلف خوددارى نكرده‌است، موضوعات علمى در اشعار او ايجاد مضمون نكرده بلكه وسيلهء تفهيم مقصود قرار گرفته‌است يعنى او مسائل مهم فلسفى را كه معمولا مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح كرده و در زبان دشوار شعر با نهايت مهارت و در كمال آسانى از بحث خود نتيجه گرفته‌است. ذهن علمى شاعر باعث شده‌است كه او به شدت تحت تأثير روش منطقيان در بيان مقاصد خود قرار گيرد، سخنان او با قياسات و ادلهء منطقى همراه و پر است از استنتاج‌هاى عقلى و به همين نسبت از هيجانات شاعرانه و خيالات باريك و دقيق شعرا خالى است. اصولا ناصرخسرو به آنچه ديگر شاعران را مجذوب مى‌كند يعنى به مظاهر زيبائى و جمال و به جنبه‌هاى دلفريب محيط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بيشتر به حقايق عقلى و مبانى و معتقدات دينى است، بهمين سبب حتى توصيفات طبيعى را هم در حكم تشبيبى براى ورود در مباحث عقلى و مذهبى به كار مى‌برد. با اين حال نبايد از قدرت فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان اوصاف طبيعت غافل بود توصيفاتى كه او از فصول و شب و آسمان و ستارگان كرده در ميان اشعار شاعران فارسى كمياب است. مهمترين امرى كه از حيث بيان عواطف – غير از عواطف دينى – در شعر ناصرخسرو جلب نظر مى‌كند بيان تأثر شديدى است كه شاعر از بدرفتارى‌هاى معاصران و تعصب و سبك‌مغزى آنان و عدم توجه آنان به حق و حقيقت دارد. ناصرخسرو شاعرى دربارى نيست و يا اگر وقتى چنين بوده اثرى از اشعار آن دورهء او به دست ما نرسيده است. او جزو قديم‌ترين كسانى است كه مثنوى‌هاى كامل در بيان حكم و مواعظ ساخته‌اند، قصائد او هم هيچ‌گاه از اين فكار دور نيست. (از تاريخ ادبيات در ايران ج2 صص454 – 456). از اشعار اوست: آزرده كرد كژدم غربت جگر مرا گوئى زبون نيافت به گيتى مگر مرا در حال خويشتن چو همى ژرف بنگرم صفرا همى برآيد ز انده به سر مرا گويم چرا نشانهء تير زمانه كرد چرخ بلند جاهل بيدادگر مرا گر در كمال و فضل بود مرد را خطر چون خوار و زار كرد پس اين بى‌خطر مرا؟ گر بر قياس فضل بگشتى مدار دهر جز بر مقر ماه نبودى مقر مرا نى‌نى كه چرخ و دهر ندانند قدر فضل اين گفته‌بود گاه جوانى پدر مرا دانش به از ضياع و به از جاه و مال و ملك اين خاطر خطير چنين گفت مر مرا با خاطر منور روشن‌تر از قمر نايد به كار هيچ مقر قمر مرا گر بايدت همى كه ببينى مرا تمام چون عاقلان به چشم بصيرت نگر مرا منگر بدين ضعيف تنم زآنكه در سخن از چرخ پرستاره فزونست اثر مرا هرچند مسكنم به زمين است روز و شب بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا گيتى سراى رهگذرانست اى پسر زين بهتر است نيز يكى مستقر مرا از هرچه حاجتست بدو مر مرا، خداى كرده‌ست بى‌نياز در اين رهگذر مرا شكر آن خداى را كه سوى علم و دين خويش ره داد و سوى رحمت بگشاد در مرا اى ناكس و نفايه تن من در اين جهان همسايه‌اى نبود كس از تو بتر مرا من دوستدار خويش گمان بردمت همى جز تو نبود يار به بحر و به بر مرا بر من تو كينه‌ور شدى و دام ساختى وز دام تو نه بوده اثر نه خبر مرا تا مر مرا تو غافل و ايمن بيافتى از مكر و غدر خويش گرفتى سخر مرا گر رحمت خداى نبودى و فضل او افكنده بود مكر تو در جوى و جر مرا اكنون كه شد درست كه تو دشمن منى نيز از دو دست تو نگوارد شكر مرا خواب و خورست كار تو اى بى‌خرد جسد ليكن خرد به است ز خواب و ز خور مرا كار خر است سوى خردمند خواب و خور ننگست ننگ با خرد از كار خر مرا من با تو اى جسد ننشينم در اين سراى كايزد همى بخواند به جاى دگر مرا هركس همى حذر ز قضا و قدر كند وين هر دو رهبرند قضا و قدر مرا نام قضا خرد كن و نام قدر سخن ياد است اين سخن ز يكى نامور مرا. و له ايضاً: صعب‌تر عيب جهان سوى خرد چيست؟ فناش پيش اين عيب سليم است بلاهاش و عناش كس جهان را به بقا تهمت بيهوده نكرد كه جهان جز به فنا كرد مكافات و جزاش او همى گويد ما را كه بقا نيست مرا سخنش بشنو اگرچند كه نرم است اداش گرچه بسيار دهد شاد نبايدت شدن به عطاهاش كه جز عاريتى نيست عطاش روز پرنور عطا نيست وليكن پس روز شب تيره ببرد پاك همه نور و بهاش اين جهان آب روانست بر او خيره مخسب آنچه او بود نخواهد مطلب، مست مباش. هم او راست: نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را برون كن ز سر باد خيره‌سرى را برى دان از افعال چرخ برين را نشايد ز دانش نكوهش برى را همى تا كند پيشه عادت همى كن جهان مر جفا را تو مر صابرى را چو تو خود كنى اختر خويش را بد مدار از فلك چشم نيك‌اخترى را اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى يكى نيز بگرفت خنياگرى را تو درمانى(24) آنجا كه مطرب نشيند سزد گر ببرّى زبان جرى را صفت چند گوئى ز شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفك عنبرى را به علم و به گوهر كنى مدحت آن را كه مايه است مر جهل و بد گوهرى را به نظم اندر آرى دروغ و طمع را دروغست سرمايه مركافرى را پسندست با زهد عمار و بوذر كند مدح محمود مر عنصرى را من آنم كه در پاى خوكان نريزم مر اين قيمتى درّ لفظ درى را... براى مطالعهء بيشتر در احوال و افكار ناصرخسرو گذشته از مقدمه‌اى كه آقاى تقى‌زاده بر كليات ديوان وى نگاشته‌اند و مآخذ اصلى ما در تنظيم اين شرح حال است، مى‌توان به مأخذ زيرين نيز مراجعه كرد: هفت اقليم: اقليم چهارم. بهارستان جامى ص99. آتشكدهء آذر ص202. تاريخ گزيدهء حمدالله مستوفى ص826. قاموس الاعلام ج6 ص4548. تاريخ ادبيات ادوارد براون ج3. اسماءالمؤلفين و آثارالمصنفين اسماعيل پاشا بغدادى ج1 ص345. مجمع الفصحا ج1 ص607. رياض‌العارفين ص232. نگارستان سخن ص115. سخن و سخنوران ص148. تاريخ ادبيات بديع‌الزمان فروزانفر ص173. سفرنامه چ برلن ديباچهء غنى‌زاده. ريحانة الادب ج4 ص149. مجلهء يادگار شماره‌هاى نهم و دهم از سال چهارم ص90. مجالس‌العشاق ص348. تاريخ ادبيات ايران تأليف دكتر شفق ص69. تاريخ ادبيات ايران تأليف اته ص142. تاريخ ادبيات در ايران تأليف دكتر صفا ج2 ص443 و 893 و نيز در كتابهاى: خلاصة‌الاشعار تقى كاشى، رياض‌الشعراء، آثارالبلاد قزوينى، تقويم‌التواريخ، تلخيص‌الاثار و عجايب‌الملك القهار، بيان‌الاديان، روضات‌الجنات، كشف‌الظنون، دبستان‌المذاهب، تاريخ حبيب‌السير، تذكرهء مرآت‌الخيال. زبدة‌التواريخ حافظ ابرو، شاهد صادق، به احوال ناصرخسرو اشارتى رفته‌است. و نيز در اين مجلات مقالاتى راجع به ناصرخسرو مى‌توان يافت: مجلهء سخن سال اول ص92: دو كتاب تازه از ناصرخسرو خوان‌الاخوان و گشايش و رهايش. مجلهء كابل چ افغانستان ج 10 شمارهء 12 ص30: حكما و فلاسفه در افغانستان. مجلهء يادگار ج 4 شمارهء 1 و 2 ص16: يك قطعه از ناصرخسرو. مجلهء يغما سال 11 ص238: ناصرخسرو و مأخذ قطعه‌اى از او.


(1) – قسمت اعظم شرح حال ناصرخسرو مستفاد و مستخرج از مقدمه‌اى است كه آقاى تقى‌زاده بر ديوان حكيم نگاشته‌اند. عباراتى كه عيناً در اين جا نقل شده است داخل « » قرار دارد. (2) – سفرنامه ص78. (3) – «گويا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ كه در واقع پايتخت زمستانى غزنويان بود، در دستگاه دولتى قدرت و نفوذى يافته و بعد از آنكه آن شهر به دست سلاجقه افتاد بر نفوذ و اعتبارش افزوده شد... و بعد از تصرف بلخ به دست سلاجقه به سال 432 به مرو كه مقر حكومت ابوسليمان جغرى‌بيك داودبن ميكائيل بود رفت و در آنجا مقامات ديوانى را حفظ كرد تا سرانجام تغيير حال يافت و راه كعبه پيش گرفت». (از تاريخ ادبيات دكتر صفا ج2 ص446). (4) – و شايد براى فحص حق و حقيقت و تسكين وجدان بى‌آرام خود بعضى مسافرتها به تركستان و هندوستان و سند كرده و با ارباب اديان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثات نموده. (مقدمهء ديوان ناصرخسرو، ص يو). (5) – ناصرخسرو خود در سفرنامه پس از گزارش ورودش از پنج‌ديه مروالرود به جوزجانان و قريب يك ماه در آنجا ماندن و پيوسته شراب خوردن، آرد: «شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفت: چه خواهى خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند، اگر بهوش باشى بهتر! من جواب گفتم، كه حكما جز اين چيزى نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند! جواب داد كه: در بيخودى و بيهوشى راحتى نباشد. حكيم نتوان گفتن كسى را كه مردم را به بيهوشى رهنمون باشد، بلكه چيزى بايد طلبيد كه خرد و هوش را بافزايد! گفتم: كه من اين را از كجا آرم؟ گفت: جوينده يابنده باشد! و پس سوى قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت». (6) – در ششم جمادى الاَخر 437 از جوزجانان عزم سفر مكه كرد و به مرو رفت و در شعبان همان سال به نشابور رفت و از طريق سمنان، رى، قزوين، آذربايجان، آسياى صغير، شام، فلسطين، به مكه رفت و از طريق شام به مصر آمد و چندى در قاهره ماند و از آنجا سه بار بزيارت مكه رفت و در آخرين سفر حج به سال 442 از طريق طايف و يمن و لحساء به بصره رسيد به سال 443 و از راه ارّجان به اصفهان آمد به سال 444 و در جمادى‌الاَخر همان سال به بلخ بازگشت. رجوع به تاريخ ادبيات ايران تأليف براون ج2 شود. (7) – حكيم در اشعار خود بدين در خفا زيستن‌ها و متوارى بودن‌ها اشاراتى دارد از جمله: چو روز دزد ره ما گرفت اگر به سفر به جز به شب نرويم اى پسر سزاواريم ازين بسان ستاره به روز پنهانيم ز چشم خلق و به شب رهرويم و بيداريم و گر به شخص ز جاهل نهان شديم، به علم چو آفتاب سوى عاقلان پديداريم. و نيز در اين بيت: معروف ناپديد سُها بود بر فلك من بر زمين كنون به مثال سُها شدم. و اين بيت: اى به خراسان در سيمرغ‌وار نام تو پيدا و تن تو نهان. و بسيارى ابيات ديگر. (8) – احتمال دارد وى به مناسبت آنكه اميران گرگان و طبرستان را شيعى‌مذهب ديده‌است روى به مازندران آورده باشد. (9) – و نيز اين ابيات: گرچه مرا اصل خراسانيَست ازپس پيرى و مهى و سرى دوستى عترت و خانه‌ى رسول كرد مرا يُمْگى و مازندرى. (10) – دولتشاه در تذكرة الشعراء از سفر حكيم به مازندران ذكر كرده و محل اقامت او را رستمدار گيلان نوشته است. اما در تذكره‌هاى ديگر اشارتى بدين مسافرت نيست، تنها در كتاب بيان‌الاديان مؤلف درباب مذهب ناصريه كه منسوب به ناصرخسرو است گويد: «بسيار كس از اهل طبرستان از راه برفته و آن مذهب بگرفته». و اين اشاره مى‌تواند مؤيد بودنِ حكيم ناصرخسرو در مازندران باشد. (11) – هم او گويد: پانزده سال برآمد كه به يُمْگانم چون و از بهر چه؟ زيرا كه به زندانم. مؤلفان جامع‌التواريخ و دبستان‌المذاهب اقامت ناصرخسرو را در يُمْگان بالغ بر بيست سال نوشته‌اند. (12) – صاحب كتاب بيان‌الاديان كه خود از معاصران ناصرخسرو است و كتابش به سال 485 يعنى چهارسال پس از درگذشت ناصر تأليف شده‌است بدين نكته اشارتى دارد و گويد « به يُمْگان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طريقت او آنجا برخاست». (13) – وى در قصيدتى به مطلع «من دگرم يا دگر شده‌ست جهانم» از عداوت باجهت و بى‌جهت خاص و عام نسبت به خويشتن شكوه‌ها دارد: اى عجبى خلق را چه بود كه اكنون سخت بترسند مى ز نام و نشانم هيچ جوان را به قهر پير نكردم پس به چه دشمن شدند پير و جوانم خطبه نجستم به كاشغر و به بغداد بد به چه گويد همى خليفه و خانَم؟ و در قصيدتى ديگر: گويدْت فلان كز چنين سخن‌ها مانده‌ست فلانِ فلان به يمگان منگر به سخن‌هاى او از ايراك تركانْش براندند از خراسان نه مير خراسان پسندد او را نه شاه سجستان نه مير ختلان گر مذهب او حق و راست بودى در بلخ بدى به اتفاق اعيان. (14) – هم او راست: نام نهى اهل علم و حكمت را رافضى و قرمطىّ و معتزلى رافضيم سوى تو و تو سوى من ناصبئى، نيست جاى تنگدلى. (15) – حكيم در چند قصيده بدين موضوع اشاراتى دارد. از جمله: اى آنكه همى به لعنت من آواز بر آسمان رسانى. و در قصيدتى ديگر: اينم كند به خطبه درون نفرين وآنم به نامه فريه كند سفته. و در جاى ديگر : بر حب آل احمد شايد گر لعنت همى كنند ملاعينم. (16) – ناصرخسرو شكوه‌هاى فراوانى از دشمنى خراسانيان و مخصوصاً اهالى بلخ دارد، از آن‌جمله: در بلخ ايمنند ز هر شرى مى‌خوار و دزد و لوطى و زنباره ور دوستار آل رسولى تو از خانمان كنندت آواره... آزاد و بنده و پسر و دختر پير و جوان و طفل به گهواره بر دوستىّ عترت پيغمبر كردندمان نشانهء بيغاره. (17) – پيرامون عداوت تعصب‌آميزى كه عوام خراسان و بلاد ديگر نسبت به ناصرخسرو داشتند داستانهاى مجعول فراوانى در كتابها و افواه است، از جمله، در مقدمهء نسخه‌اى خطى از اشعار ناصرخسرو به نقل قول از وى آمده است: «چنان شنودم كه وقتى به قزوين رسيد به در دكان پينه‌دوزى رفت و بنشست كه پاافزار را اصلاحى كند، ناگاه در بازار قزوين غوغا برخاست. پينه‌دوز از دكان برخاست و در ميان آن غوغا افتاد، چون بازگشت لقمه‌اى گوشت بر سر درفش داشت ناصر پرسيد كى: اين چيست و اين غلبه چه بود؟ گفت: شخصى شعر ناصرخسرو خوانده بود او را پاره‌پاره كردند اين لقمه از گوشت اوست! ناصر پاى‌افزار رها كرد و گفت: در شهرى كه شعر ناصر باشد من نباشم و برفت!» (از تاريخ ادبيات ايران براون ج2 حاشيهء ص328). براى اطلاع بيشتر ازين افسانه‌ها رجوع به جلد دوم تاريخ ادبيات ايران تأليف ادوارد براون ترجمهء فتح‌الله مجتبائى صص326–330 شود. (18) – در ديوان ناصر اشارات فراوانى به كهولت و پيرى و فرسودگى اوست، از آن جمله اين ابيات: دريغا جوانى كه از وى نبينم به جز موى چون شير و چون قير دفتر. و: اين چنبر گردنده بدين گوى مدور چون سرو سهى قد مرا كرد چو چنبر آمد به رخم تيرگى و نور برون تاخت تازنده شب تيره پسِ روز منور. و: قدّم چون تير بود چفته كمان كرد تير مرا تير و دى به رنج و تحامل. و: پيرىّ و سستى آمد و گشتم ز خفت و خيز زين بيشتر نساخت كسى مرد را ز عام. و: اى برادر گر ببينى مر مرا باورت نايد كه من آن ناصرم شير غران بودم اكنون روبهم سرو بستان بودم اكنون چنبرم آن سيه مغفر كه بر سر داشتم دست شصتم سال بربود از سرم. (19) – در اين بيت اشارتى به 62 سال عمر خود دارد: شصت و دو سال است كه كوبد همى روز و شبان در فلكى هاونم. و در قصيدت ديگرى هم: گر برآيم ز بن چاه چه با كست كه من شصت و دو سال برآمد كه در اين ژرف گوم. و در اين بيت به بيش از شصت سال عمر كردن خود اشارت ميكند: مر مرا پرسى ازين زن كه مرا با او شصت يا بيش گذشته‌ست دى و بهمن. و در قصيدهء ديگرى: به آب پند بايد شست دل را چو سالت برگذشت از شصت و از اند. (20) – از آن جمله است اين ابيات: ز پيرى برنجست هر كس به جز من كه از وى رسيدم به آل پيمبر. و: به جوانى چو مرا بازنشد چشم خرد شايد ار هرگز بر روز جوانى ننوم. (21) – اسماعيليان به هفت درجه مراتب قائلند و اين درجات به ترتيب از پائين به بالا عبارتند از: 1– مستجيب. 2– مأذون. 3–داعى. 4– حجت. 5– امام. 6– اساس. 7– ناطق، منظور از ناطق در اصطلاح ايشان شش پيغمبر اولوالعزم است و قائم كه محمدبن اسماعيل‌بن موسى‌بن جعفر باشد و مراد از اساس وصى هركدام از ناطق‌هاى هفتگانه است و امام زمان ناصرخسرو هم خليفهء فاطمى مصر بوده است. (22) – آقاى تقى‌زاده به دليل همين اشاراتى كه در اشعار حكيم است مينويسد: اسم اصلى كتاب به ظن قوى «زادالمسافر» است و نه «زادالمسافرين». (23) – آقاى تقى‌زاده در مورد اين رساله آرد: همچنين صحت وجود رسالهء «سرگذشت شخصى» منسوب به خود ناصرخسرو كه نظر به روايات اصلاً به عربى نوشته و به «رسالة الندامة الى زادالقيامة» موسوم گردانيده كاملاً ضعيف و مشكوك و بلكه قسمت بزرگى از آن كه پر از افسانه‌هاى جن و طلسم و تسخيرات و يا خلط اشخاص و ازمنه و مملو از تناقضات تاريخى است قطعى‌البطلان است، لكن اين ترجمهء حال و سيرت شخصى كه منسوب به خود ناصر است و بنا بر همان روايات مجعول وى خود در اواخر حيات خود نوشته اگرچه به شكل حاليهء آن مجعول است ولى ممكن است و بلكه محتمل كه داراى مطالبى صحيح در احوال ناصر مأخوذ از روايات قديم‌تر و صحيح‌تر باشد. (24) – ن‌ل: برپايى. (ديوان چ دانشگاه ص143).