سفرهای گالیور

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

 در مورد دُرستیِ حقایق ذکرشده در این مقاله اختلاف‌نظر وجود دارد.
لطفاً به گفتگوهای صفحهٔ بحث مراجعه کنید.

سفرهای گالیوِر (1726) داستانی تخیلی نوشتۀ جاناتان سویفت به زبان انگلیسی است. این کتاب یکی از آثار ماندگار و کلاسیک ادبیات انگلیسی است.

[ویرایش] موضوع داستان

گالیور به سرزمینی می‌رود که مردمانش با بقیه جاها فرق دارد. وی با یک کشتی به هند شرقی می‌رود. در بندری می‌‌ایستد تا کارهایی را انجام دهد. در دریا دزدان دریایی حمله می‌‌کنندو گالیور را با چهار روز غذا در یک قایقی در دریا رها می‌‌کنند. وقتی وی به جزیره‌ای میرسد، هیچکس را نمی‌بیند و شاهد جزیره‌ای می‌‌شود که شناور است. مردمانی عجیب و غریب را می‌‌بیند با چشمانی عجیب و با گردنهای کج و معوج که در جزیره شناورند. با علائم و اشاره حرف میزنند.لاپوتی‌ها وقتی می‌‌خواستند حرف بزنند ریاضی یا موسیقی به کار می‌‌بردند. در این جزیره افراد خاطی را به دو روش تنبیه می‌‌کردند. اول اینکه در جزیره اینقدر نگه می‌‌داشتند که خورشید را نمی‌دیدند و یا آنقدر به زیر می‌‌بردند که له می‌‌شدند.

گالیور مزارع و کشاورزی را می‌‌بیند و خوشحال می‌‌شود. دانشمندان در این سرزمین عجایب مثلاً هشت سال تلاش می‌کنند تا از خیار تخم آفتابگردان در بیاورند! مامور مالیاتی در این سرزمین از زنان زیبا روی که لباس فاخر می‌‌پوشند مالیات بیشتری می‌‌گیرند. گالیور ساحرانی را می‌بیند. حاکم این سرزمین ازمردگان به‌عنوان افراد پیشخدمت استفاده می‌‌کند. گالیور روح سزار، بروتوس و هومر را احضار می‌‌کند و آنها ازاشتباهات خود حرف می‌‌زنند و گالیور از این دنیا بیزار می‌‌شود. او کسانی را در سرزمین لاگنج می‌‌بیند که تا 200 سال عمر کرده اند.آنجا مردمان نمی‌میرند. غذا می‌‌خورند ولی لذتی نمی‌برند. مغزشان هیچ چیزی را در خود نگه نمی‌دارد.دوباره به انگلستان بر می‌گردد.

گالیور به سرزمین اسبها می‌رود.انسان‌ها مثل سگ برای اسبها کار می‌‌کنند.بعد از پنج ماه اقامت در انگلستان، وی به آن سرزمین می‌رود. اسبها شیهه می‌‌کشند و ازآن طریق ایجاد ارتباط می‌‌کنند. گالیور متوجه هوش آنها می‌‌شود. وقتی وی به دهکده‌ای می‌رود انتظار ادمها را می‌‌کشد ولی او اسبها را همه کاره آنجا می‌‌یابد. گالیور غذای اسبها را می‌‌خورد. او از غذای یوها(شبیه انسان‌ها) را نمی‌خورد. گالیور زبان اسبها را نزدیک به زبان آلمانی و هلندی مییابد و آن را یاد می‌‌گیرد. اسبها به جهانی غیر از دهکده خود باور ندارند که چطور این انسان‌ها که ما به خدمت گرفته ایم جای دیگر برای خودشان آقایی می‌‌کنند. جاه طلبی، حرص و آز در اسبها وجود ندارد. همین که عامل بدبختی انسان‌ها می‌‌شود. اسبها مریض نمی‌شوند مگر آنکه اتفاقی برای آنها بیفتد. اسبها نوشته ندارند.تاریخ هم ندارند.شعر آنها عالی است اما نوشته نیست .مرگ برای آنها طبیعی و اجتناب ناپذیر است .گالیور با این اسبها دم خور می‌‌شود و وی از بودن در آنجا راضی است .در آنجا از چاپلوسی خبری نیست .اسبها تصمیم می‌‌گیرند که گالیور آنجا را ترک کند.بخاطر هوشی که گالیور دارد ممکن است آنها را از راه بیراه کند. یوها را).

گالیور به سرزمین خود برمیگردد.اما دیگر انسان معمولی نیست. او اسبها را پاک و ناب می‌‌یابد. در این رمان، سویفت می‌‌خواهد حرفهایش را از زبان طنز بگوید. گالیور پزشکی بوده است که در کشتی سفر می‌کرده وانسان‌ها را نمی‌شناخته و رفته رفته وی انسان را با برداشت منفی (با دیدن لی لی پوتها) می‌‌شناسد.وی که خود را درجای آنها می‌‌بیند، رفته رفته احساس آنها را در خود می‌‌بیند. در این رمان در سفر اول چندین صفحه فقط به اندازه و شکل و شمایل لی لی پوتها پرداخته است. نویسنده می‌‌خواهد انسان بودن انها را به ما یاد آور شود که ما هم همان خصوصیات را داریم. تکنیک نویسنده این است که خواننده موضوعات را بپذیرد و ادامه دهد. زنجیر زدن لی لی پوتها به پای گالیور شجاعت و جسارت انها را نشان می‌‌دهد. گالیور در سفر سوم خود به صافی سطح جزیره اشاره دارد و به علم محض دنیای کنونی اشاره دارد و این نشان دهنده مخرب بودن علم محض است.

[ویرایش] منابع

  • ویکی‌پدیای انگلیسی.
  • نوشتاری به نام سفرهای گالیور (ادبیات نقد) از سعید مجردی در وب‌گاه مغان ارس (برداشت آزاد با ذکر منبع)