لوط

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

فهرست مندرجات

[ویرایش] لوط.

نام پيغمبري است عليه‌السلام‚ به موتفکات و او پسر برادر ابراهيم عليه‌السلام‚ يعني لوط‌بن هاران‌بن تارخ. (منتهي‌الارب). طبري‌ گويد  : لوط‌بن هاران‌بن تارخ و تارخ هو اخو ابراهيم. نام پيغمبري از بني‌اسرائيل که شهرهاي قوم به نفرين او به زمين فروشد و قوم او با پسران مي‌ آرميدند. صاحب مجمل التواريخ و القصص گويد: لوط‌بن‌هام‌ان‌بن آزر برادرزاده ابراهيم که با عم خويش از بابل مهاجرت کرد.قوله تعالي لا فآمن له لوط و قال اني مهاجر الي ربي انه هو العزيز الحکيم . و از بابل به حران رفتند و به شام و از آنجا به زمين فلسطين رفتند‚ جايي که موتفکات خوانند و آنجا پنج پاره ديه بود و قوم لوط آنجا بودند‚ پس لوط آنجا بماند و ابراهيم با ساره به جانب مصر رفت. خداي تعالي لوط را پيغامبري داد بر آن پنج ديه و نام آنها صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. چون در فعلهاي زشت بيفزودند و لواط کردند که پيش از ايشان هيچ کس نکرده بود‚خدايتعالي ميکائيل را بفرستاد تا آن بقعه را برگردانيد‚ چنانکه گفت:فجعلنا عاليها سافلها . و ] فرشتگان [ پيش از آنکه آنجا رفتند به صورتي ديگر پيش ابراهيم آمدند و ايشان را گوساله بريان پيش نهاد که مهمان دارد بر عادت‚ چون بدانست که نه آدمياند عظيم بترسيد تاايشان او را به اسحاق و يعقوب بشارت دادند‚ قوله تعالي: فبشرناهاباسحاق و من وراء اسحاق يعقوب . و بعد از هلاک قوم خويش‚ لوط پيش ابراهيم آمد و او را بسيار چيز داد. و گور او همان موضع تواندبود. رجوع به مجمل التواريخ و القصص ص091‚ 191‚ 291 و 434 و الکامل ابن اثير ص15 شود. در قصصالانبياء آمده: پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند وابراهيم گفت: من با شما بيايم. گفتند: تو طاقت عذاب خدا نداري. گفت: ازحضرت آن توفيق خواهم و آنگه بر شتر نشست و با ايشان روانه شد.چون مقدار نيم فرسنگ راه رفتند‚ گفتند: يا ابراهيم! تو را بيش از اينفرمان نيست‚ پس از شتر پائين آمد و به عبادت خدا مشغول شد وفرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد ميکردند و ابراهيم گفته بود که هرکه بدين عمل مشغول باشد حق‌تعالي ايشان را هلاک کند‚ پس ايشان برفتند و شش پاره شهر را هلاک کردند و شهري که آن را اسلام خوانند بماند از بهر آنکه بدان مشغول فعل بد نميشدند و بدان جماعت نميساختند‚ حق‌تعالي ايشان را نگاه داشت. از هر شهري صدهزار مرد جنگي بيرون آمدند ] آمدندي؟ [ چون فرشتگان به شهرلوط رسيدند دختران حضرت لوط را گفتند: آيا کسي باشد که ما رامهمان کند؟ گفتند: در اين شهر کسي نباشد مگر توقف کنيد تا پدر مابيايد. يک لحظه توقف کردند. لوط بيامد جوانان را ديد به غايت خوبي وحسن صورت با خود انديشه کرد که اگر اين جماعت بدانند که چنين پسران رسيده است و ايشان بنگرند مبادا از فعل بد با ايشان زحمتي برسد. از اين انديشه و غم نفسي برآورد و گفت: هذا يوم عصيب‚ يعن يروز دشوار مرا پيش آمد. اين بگفت و مهمانان را به خانه ] برد [ و زن لوط کافره بود بديد که روي ايشان چون ماه شب چهارده ميتافت ازخانه بيرون آمد و قوم را خبر کرد که در خانه ما دوازده غلام است که در همه عالم مثل ايشان نيست. آن قوم رو به خانه لوط نهادند. قوله‌تعالي: و جاء قومه يهرعون اليه و من قبل کانوا يعملون السيئات .آن قوم به در خانه لوط آمدند و جمع شدند و گفتند: يا لوط! مهمانان رابيرون فرست. لوط از بيم آن در خانه را ببست و گفت: اي قوم دختران را به شما حلالي دادم اين مهمانان را خوار مداريد‚ از خدا بترسيد. قبول نکردند:«اءليس منکم رجل رشيد  »; گفت: مگر در ميان شما مردعاقل نيست؟ آن قوم قوت ميکردند تا در خانه را باز کنند «قالوا: لقدعلمت ما لنا في بناتک من حق و انک لتعلم مانريد »; لوط را گفتند: ما دختر تو را نميخواهيم و به کار ما نيست و تو ميداني که ما که را ميخواهيم. مهمانان را بيرون کن. «قال: لو اءن لي بکم قوة اءو آويالي رکن شديد  »; گفت: اي قوم اگر مرا قوت بودي با شما حرب کردمي‚ اما چه کنم که مرا خويش و ياوري نميباشد اما پناه به خداي‌تعالي ميبرم که شر شما را از من و مهمانان من دور کند. جبرئيل‌دانست و با فرشتگان گفت که لوط عاجز شده بعد از آنکه لوط را بر درخانه زده بودند و سرش شکسته و سه مرتبه شکايت پيش مهمانان آورد و گفت: شر ايشان از شما دفع نميتوانم کرد. فرمان خداي‌تعالي چنان بود که سه مرتبه شکايت کنند‚ پيش فرشتگان آشنائي ندهند چونبديدند که خون بر محاسن لوط روان شده است او را گفتند: ما رسولان پروردگار توايم. ما را پيش تو فرستاد تا خويش و اهل بيت را از ميان اين قوم بيرون بري که امشب اين قوم را عذاب ميفرستيم. و اهل بيتلوط دختران ] او [ بودند. آن قوم در خانه لوط را کندند و درآمدند وگفتند: «يا لوط... اءليس الصبح بقريب  ». نزديک صبح شد و ما رارها نکردي در اين خانه. چون آن قوم به نزديک مهمانان رسيدند خواستند که ايشان را بگيرند. جبرئيل بادي بر روي ايشان دميد. طمس شدند و طمس آن باشد که چشم و دهان و بيني يکي شود و روي ناپديد شود: «فطمسنا اءعينهم فذوقوا عذابي و نذر » يکباره آن قوم را نه چشم ماند و نه بيني و نه دهان‚ فرياد برآوردند که لوط جادوان درخانه آورده است‚ بعد از آن گفتند: اي لوط! بگو تا چشمهاي ما را بينا کنند تا بازگرديم و توبه کنيم. جبرئيل پر بر ايشان ماليد همه بينا شدندو ديگر باره قصد کردند نابينا شدند و هفت اندام ايشان خشک شد وفرياد برآوردند و امان خواستند پر ديگر بر ايشان ماليد همه بينا شدند و بيرون آمدند. گفتند: فردا که اين مهمانان از خانه لوط بيرون آيند ايشان را بگيريم و مراد خود حاصل کنيم. پس جبرئيل لوط را فرمود که برخيز و رختهاي خود را برگير و دختران را فرا پيش گير و از آنجا بيرون رو. گفت: دروازه هاي شهر را بسته‌اند چگونه بدرروم؟ جبرئيل او و دختران او را برداشته بيرون شهر بنهاد و گفت: پيش ابراهيم برويد. ايشان روان شدند. زن لوط خبر شد چون نزديک ايشان رسيد‚گفت: کجا ميرويد؟ گفت: عذاب خدا ميرسد. در حال زمين او را بگرفت تابه زانو. لوط پرسيد: چرا نميآئي؟ گفت: زمين مرا بگرفت. گفت: عمل بدتو ترا بگرفت و بعضي گفته‌اند که هنوز در خانه بود که لوط زن را گفت‌که امشب عذاب خواهد آمد. گفت: من دروغ‌هاي تو را بسيار ديده‌ام.جبرئيل لوط و دختران را از شهر بيرون برد چون پيش ابراهيم شدند برخاست و ايشان را پيش خود خواند و با همديگر بنشستند. در حالديدند که جبرئيل پر بزد تا آسمان و تمام شهرها و دهها و کوهها رااز زمين برکند و در هوا برد‚ چنانکه برگ درختان نجنبيد و کودک درگهواره بيدار نشد در آن شهرها هيچ کس خبردار نشد. ابراهيم عليه‌السلام طاقت عذاب نداشت بيفتاد. لوط او را در کنار گرفت تا بهوش آمد مینگریست تا صبح ظاهر شد. ندا از جليل جبار آمد قوله‌تعالي: «جعلنا عاليها سافلها و اءمطرنا عليها حجارة من سجيل منضودمسومة عند ربک و ماهي من الظالمين ببعيد  ». چون نگفت: يا رسولالله! تو را نگفتم که طاقت آن نداري. گفت: يا جبرئيل! حال‌ ايشان چه باشد‚ گفت: همچنين روند تا به هفتم طبقه زمين و هيچ جا قرار نگيرند تا به دوزخ رسند و فرداي قيامت فزع در دوزخ ظاهر شود و گويند اين قوم لوط‌اند و آنگه در عرصات قيامت حاضرشان کنند و باز به دوزخ برند و ابراهيم بازگشت و لوط را با خود برد و در عبادت ايستادند – انتهي. در قاموس کتاب مقدس آمده: لوط (پوشش) پسرحاران برادر ابرام است که در اور کلدانيان جائي که پدرش درگذشت متولد گرديد‚ پس لوط ابرام و قارح را پيروي کرده به اتفاق ايشان بهبين‌النهرين آمد (پيدايش 11:13 و 23)‚ سپس از آنجا مسافرت اختيار کرد و به زمين کنعان و احتمال قوي هم ميرود که به مصر درآمد(پيدايش 21:4 و 5) و چون از مصر مراجعت کرد اموال و مواشي وحواشي خود و لوط را برون از حوصله حساب ديده از لوط درخواست کرد که از وي مفارقت گزيند‚ چه حوصله آن جناب جنگ و نزاع شبانانخود را با شبانان لوط برنتابيد لوط را بر اختيار هر جا که بنظرش نيکو آيد مخير فرمود بنابراين لوط مرغزار اردن را که بهترين و نيکوترين علفزارهاي اردن بود اختيار کرد. در خلال اين احوال‚ در ميان پادشاهان اطراف و حوالي اردن با کدر لا عمر جنگ در پیوسته از کدر لاعمر هزيمت يافته اغلبي اسير شدند و لوط نيز با اسيران ديگر به اسيري برده شد. چون اين معامله به سمع ابرام رسيد‚ لشکري ازخدمتکاران خاصه خود ساز داده رفت و برادرزاده خود را آزاد ساخته و با خود بازآورد. خلاصه لوط به سدوم مراجعت کرد و هرچند که زيست و زندگي با اهالي آن شهر در نظر لوط بسيار ناپسند بود با وجود آن دودختر خود را به اشخاصي که از اهل آن شهر بودند تزويج فرمود وچون پياله شرارت و بزهکاري سدوميان لبريز گشت‚ دو فرشته از جانب حضرت اقدس الهي به نزد لوط شده وي را از بلائي که بر شهر سدوم و عموره و ادمه و صبوئم و بالع که همان صوغر است فرود خواهد آمد بياگاهانيدند‚ ليکن از بسياري درخواست لوط وي را امر فرمودند که به بالع که قصبهاي است کوچک فرار کند و اسم آنجا به صوغر تبديل يافت و در حيني که فرار ميکردند زوجه لوط به عقب نگريست. چون اين مطلب خلاف امر الهي بود به ستون نمک مبدل گرديد. از آن پس لوط از صوغر انتقال نمود و در کوهستان موآب سکونت گزيد که آن زمين به هر دونسل وي که موآبيان و عمونيان باشند داده شد. (تثنيه 2:9 مزامير38:8). در هر صورت لوط شخص متلون‌المزاجي بود‚ و حال اينکه کتاب مقدس وي را عادل مينامد. (2 پطرس 2:7 و 8). (قاموس کتابمقدس). || ديار قوم لوط‚ ارض مقلوبه. (مسالک اصطخري ص46). جايقوم لوط ناحيتي است به شام ويران و کم مردم. (حدود العالم).



[ویرایش] لوط.

چادر. || رداء. || ربا. || (ص)مرد چست دستاندازنده درکارها. || چيز درچسبنده. (منتهي الارب).


[ویرایش] لوط.

لواطة. (منتهي الارب). عمل قوم لوط کردن. کار قوم لوط کردن. || گل اندود کردن حوض را. به گل درگرفتن و اندودنحوض را. (منتخب اللغات). حوض به گل کردن. (تاج المصادر). ||چسبيدن به دل و دوست گرديدن. (منتهي الارب). وادوسيدن. (زوزني).وادوسيدن دوستي به دل. (تاج المصادر). || تير انداختن بر کسي. ||چشمزخم رسانيدن. || لاحق گردانيدن کسي را به کسي. || پنهان کردنچيزي را. || ستيهيدن در چيزي. (منتهي الارب).


[ویرایش] لوط.

دهي از دهستان بهرستاق بخش لاريجان شهرستان آمل‚واقع در 62هزارگزي شمال خاوري رينه. کوهستاني و سردسير.داراي 57 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنيات. شغل اهالي زراعت و گله‌داری و راه آن مالرو است. زيارتگاهي نيز دارد.(از فرهنگ جغرافيائي ايران ج3) (از سفرنامه رابينو بخش انگليسيص411).


[ویرایش] لوط.

ابن يحيي‌بن سليمان‌بن الحرث‌بن عوف‌بن ثعلبةبن عام‌بن‌ ذهل‌بن مازن‌بن ذبيان‌بن ثعلبةبن سعدبن مناةبن غامد. و اسم غامدعمربن عبدالله بن کعب‌بن الحرث‌بن عبدالله بن مالکبن نصربن الازد بود‚مکني به ابومخنف‌بن سليمان. از اصحاب علي‌بن ابيطالب عليه‌السلام است و از پيغمبر (ص) روايت دارد. و لوط به سال 751 ه . ق. درگذشت. و او راويي اخباري و صاحب تصانيفي در فتوح و حروب اسلام باشد. رجوعبه معجم‌الادباء ياقوت ج6 ص 022 و122 شود.